معنی فالندی - جستجوی لغت در جدول جو
فالندی
بیخ کبر. (فهرست مخزن الادویه)
ادامه...
بیخ کبر. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر بالنده
بالنده
(دخترانه و پسرانه)
پرنده ، آنکه یا آنچه در حال رشد یا ترقی و پیشرفت است، (نگارش کردی: بانده)
ادامه...
پرنده ، آنکه یا آنچه در حال رشد یا ترقی و پیشرفت است، (نگارش کردی: بانده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویر رامندی
رامندی
از مردم رامند، لهجه ای ایرانی که در رامند به آن تکلم می کنند
ادامه...
از مردم رامند، لهجه ای ایرانی که در رامند به آن تکلم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویر پالنده
پالنده
کاوش کننده، جستجوکننده
ادامه...
کاوش کننده، جستجوکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویر فالوده
فالوده
پالوده، صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوذج
ادامه...
پالوده، صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوذَج
فرهنگ فارسی عمید
تصویر بالنده
بالنده
نمو کننده، در حال رشد یا پیشرفت مثلاً جامعۀ بالنده
ادامه...
نمو کننده، در حال رشد یا پیشرفت مثلاً جامعۀ بالنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویر مالنده
مالنده
کسی که چیزی به جایی می مالد
ادامه...
کسی که چیزی به جایی می مالد
فرهنگ فارسی عمید
تصویر نالنده
نالنده
ناله کننده، در حال نالیدن
ادامه...
ناله کننده، در حال نالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر فتالنده
فتالنده
افشاننده، پراکنده کننده
ادامه...
افشاننده، پراکنده کننده
فرهنگ فارسی عمید
فلندی
به یونانی فلنجه است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فلنجه شود
ادامه...
به یونانی فلنجه است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فلنجه شود
لغت نامه دهخدا
تصویر شالنگی
شالنگی
موتاب ریسمان تاب کسی که ریسمان جهت خیمه و مانند آن تابند
ادامه...
موتاب ریسمان تاب کسی که ریسمان جهت خیمه و مانند آن تابند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر فالگوی
فالگوی
آنکه فال زند و پیش بینی کند فالگیر فال زن
ادامه...
آنکه فال زند و پیش بینی کند فالگیر فال زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر نالندگی
نالندگی
نالان بودن، ناله و گریه و اندوه و الم و زاری
ادامه...
نالان بودن، ناله و گریه و اندوه و الم و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر نالنده
نالنده
آنکه ناله کند، بیمارشدن بیمارگشتن
ادامه...
آنکه ناله کند، بیمارشدن بیمارگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر مالندگی
مالندگی
حالت و کیفیت مالنده مالش
ادامه...
حالت و کیفیت مالنده مالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر مالنده
مالنده
دلاک، کیسه کش، آنکه بمالد
ادامه...
دلاک، کیسه کش، آنکه بمالد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر کالنده
کالنده
بشتاب رونده جیم شونده
ادامه...
بشتاب رونده جیم شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر قاوندی
قاوندی
پارسی تازی گشته گاوندی پیه بسته گاو
ادامه...
پارسی تازی گشته گاوندی پیه بسته گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر فولادی
فولادی
منسوب به فولاد ساخته از فولاد فولادین پولادی: بنای فولادی
ادامه...
منسوب به فولاد ساخته از فولاد فولادین پولادی: بنای فولادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر الندری
الندری
بارانک
ادامه...
بارانک
فرهنگ لغت هوشیار
فتالنده
کننده بر کننده، ریزنده افشاننده، درنده شکافنده، جدا کننده، پریشان کننده
ادامه...
کننده بر کننده، ریزنده افشاننده، درنده شکافنده، جدا کننده، پریشان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر فالودج
فالودج
پارسی تازی گشته پالودک پالوده فالوده بالوده
ادامه...
پارسی تازی گشته پالودک پالوده فالوده بالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر فالودق
فالودق
پارسی تازی گشته پالودک پالوده فالوده پالوده
ادامه...
پارسی تازی گشته پالودک پالوده فالوده پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر فالوده
فالوده
پالوده
ادامه...
پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بالنده
بالنده
نمو کننده نشو و نماکننده رشد کننده
ادامه...
نمو کننده نشو و نماکننده رشد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بالندگی
بالندگی
رشد، نمو، عمل بالنده
ادامه...
رشد، نمو، عمل بالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پالنده
پالنده
اسم پالیدن، صاف کننده تصفیه کننده
ادامه...
اسم پالیدن، صاف کننده تصفیه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر راوندی
راوندی
یکی از گوشه های همایون (راست پنجگاه)
ادامه...
یکی از گوشه های همایون (راست پنجگاه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بالنده
بالنده
((لَ دِ))
نمو کننده، نشو و نما کننده
ادامه...
نمو کننده، نشو و نما کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویر پالنده
پالنده
((لَ دِ))
صاف کننده، تصفیه کننده
ادامه...
صاف کننده، تصفیه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویر شالنگی
شالنگی
((لَ))
موتاب، ریسمان تاب، کسی که ریسمان جهت خیمه و مانند آن تابد
ادامه...
موتاب، ریسمان تاب، کسی که ریسمان جهت خیمه و مانند آن تابد
فرهنگ فارسی معین
تصویر فتالنده
فتالنده
((فَ یا فِ لَ دِ یا دَ))
پریشان کننده، از هم پاشنده، شکافنده
ادامه...
پریشان کننده، از هم پاشنده، شکافنده
فرهنگ فارسی معین
تصویر کالنده
کالنده
((لَ دِ))
به شتاب رونده، جیم شونده
ادامه...
به شتاب رونده، جیم شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویر بالنده
بالنده
عالی
ادامه...
عالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر بالندگی
بالندگی
علو، افتخار، اعتلا
ادامه...
علو، افتخار، اعتلا
فرهنگ واژه فارسی سره