جدول جو
جدول جو

معنی شالنگی

شالنگی((لَ))
موتاب، ریسمان تاب، کسی که ریسمان جهت خیمه و مانند آن تابد
تصویری از شالنگی
تصویر شالنگی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با شالنگی

شالنگی

شالنگی
موتاب ریسمان تاب کسی که ریسمان جهت خیمه و مانند آن تابند
شالنگی
فرهنگ لغت هوشیار

شالنگی

شالنگی
موتاب، ریسمان تاب، برای مِثال وه کز استیلای نفس شالهنگ / همچو شالنگی ست واپس رفتنم (غضائری - لغتنامه - شالنگی)
شالنگی
فرهنگ فارسی عمید

شالنجی

شالنجی
منسوب به شالنج. این انتساب بیع و شرای گونی و پلاس وجل و امثال اینها را میرساند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

کالنگی

کالنگی
ده کوچکی است از دهستان شهداد بخش میناب شهرستان بندرعباس و در 13هزارگزی شمال میناب سر راه فرعی کهنوج - میناب واقع است و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

شالنگ

شالنگ
شتالنگ. (مؤید الفضلاء). آنچه بعوض فوت شدۀ چیز دیگر از کسی بگیرند. بهندی آن را ’گهی’ و در اردو ’واند’ گویند. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تاوان. غرامت، برجستن پیادۀ شاطران. (آنندراج). برجستگی و فروجستگی شاطران و پیاده روان. (ناظم الاطباء). شلنگ. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به شلنگ شود، گلیمی که زیرفرش و جز آن دوزند. (فرهنگ نظام) (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (فرهنگ سروری). رجوع به شال شود، نمد اسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا