جدول جو
جدول جو

معنی فاشج - جستجوی لغت در جدول جو

فاشج
(شِ)
آنکه پاهای خود را برای بول کردن بگشاید. رجوع به فشج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاش
تصویر فاش
آشکارا، آشکار، برای مثال گناه کردن پنهان به از عبادت فاش / اگر خدای پرستی هوا پرست مباش (سعدی۲ - ۴۶۳)
فاش شدن: آشکار شدن، شایع شدن
فاش گردیدن: آشکار شدن، شایع شدن، فاش شدن، برای مثال چرا گوید آن چیز در خفیه مرد / که گر فاش گردد شود روی زرد (سعدی۱ - ۱۵۴)
فاش کردن: آشکار کردن، برای مثال مکن عیب خلق ای خردمند فاش / به عیب خود از خلق مشغول باش (سعدی۱ - ۱۵۶)
فاش ساختن: آشکار کردن، فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فالج
تصویر فالج
فلج، عارضۀ توقف یا مختل شدن حرکت در اعضای بدن بر اثر بیماری عصبی یا عضلانی، مبتلا به این عارضه
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
پادزهر معدنی است، و بهترین چینی آن است که خطایی نامند، و گفته اند جدوار است و به خاء معجمه نیز آمده، گفته اند که بندق هندی است که رته نیز نامند. رجوع به فادج و فادخ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
پایها از هم دور نهادن در رفتن یا به وقت کمیز انداختن. (منتهی الارب). پای از هم بازنهادن برای بول. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، بازنهادن ناقه پای خود رابرای بول کردن یا دوشیده شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شاخ، شاخه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رودی است در ایالت کرمان که اراضی ناحیۀ جبال بارز را مشروب میکند
لغت نامه دهخدا
پراگنده، مبدل پاش است، (آنندراج)، صاحب صحاح الفرس کلمه را فارسی دانسته و چنین مینویسد: پراکنده شده و آشکاره شده باشد، (یادداشت بخط مؤلف) :
چو در کابل این داستان فاش گشت
سر مرزبان پر ز پرخاش گشت،
فردوسی،
این حدیث به نیشابور فاش شد، (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
آشکارا و ظاهر، (آنندراج) (غیاث)، مخفف فاشی، اسم فاعل از ریشه فشو است که لام الفعل آن در حالت نکره حذف میشود، و در زبان فارسی از دیرباز این کلمه و کلمه صاف بجای فاشی و صافی بکار میرفته است، مؤنث فاش، فاشیه است، رجوع به اقرب الموارد شود:
همین است فرجام و آغاز ما
سخن گفتن فاش و هم راز ما،
فردوسی،
گفت، لیکن فاش گردد از سماع
کل ّ سرّ جاوز الاثنین شاع،
مولوی،
اگر مشک خالص نداری مگوی
وگر هست خود فاش گردد به بوی،
سعدی (بوستان)،
فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم
بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم،
حافظ،
، مشهور، معروف، (یادداشت بخط مؤلف) :
فاش شد نام من به گیتی فاش
من نترسم ز جنگ وز پرخاش،
طاهر فضل،
به نطق است و عقل آدمیزاده فاش
چو طوطی سخنگوی و نادان مباش،
سعدی (بوستان)،
، همگانی و عمومی، آنچه همگان مرتکب شوند:
جهل و بیباکی شده فاش و حلال
دانش و آزادگی گشته حرام،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ شَج ج)
لقبی است که ابوعمرو عثمان بن خطاب بن عبدالله بن عوام بلوی اشج مغربی بدان شهرت یافت و هم وی به ابوالدنیا معروف به ود. مولد وی شهری در مغرب بنام رنده بود و از علی بن ابیطالب (ع) روایت میکرد و روزگار درازی بزیست. علماو راویان حدیث گفتار وی را نمینویسند و به حدیث او استدلال نمیکنند. گویند وی پس از سال 300 هجری قمری به بغداد آمد و اخبار باطلی از علی بن ابیطالب (ع) روایت میکرد. حسن بن محمد بن یحیی پسر برادر طاهر علوی و ابوبکر محمد بن احمد بن محمد بن یعقوب مقتدر و جز آنان از وی روایت کرده اند. اشج میگفت که در اول خلافت ابوبکر صدیق متولد شده ام و در دوران خلافت علی (ع) روزی من وپدرم بمنظور دیداری از شهر خارج شدیم و چون بنزدیک کوفه رسیدیم به تشنگی شدیدی دچار شدیم. پدرم پیرمرد بود و طاقت حرکت نداشت. گفتم بنشین تا من در صحرا گردش کنم، شاید بتوانم آبی بیابم و آنگاه در جستجوی آب روان شدم. هنوز مسافتی از وی دور نشده بودم که دیدم آبی از دور میدرخشد. بسوی آن شتافتم و یکباره به چشمۀ آبی رسیدم که همچون برکه ای از آب صاف مالامال بود. جامه های خود را کندم و به شستشوی خود مشغول شدم و از آن نوشیدم. سپس با خود گفتم میروم و پدرم را بسوی این چشمه می آورم، چه او از اینجا بسیار دور نیست. هنگامی که به وی رسیدم، گفتم برخیز. او با من روان شدو بسوی آن چشمه شتافتیم. اما هرچه جستجو کردیم، چشمه را نیافتیم. طاقت راه رفتن از پدرم سلب شد و ضعف بر او مستولی گردید. و دیری نگذشت که زندگی را بدرود گفت. او را دفن کردم و نزد امیرالمؤمنین علی (رض) رفتم، در حالی که وی برای رفتن به صفین آماده میشد و استر وی در چراگاه رها بود، من استر را آوردم و رکاب را گرفتم که بر آن سوار شود و خم شده بودم که پای او را ببوسم، ناگاه رکاب بچهره ام اصابت کرد و گونه ام زخمی شدید برداشت. (ابوبکر مفید گفته است من زخم را بر چهرۀ وی بطور آشکار دیده ام). آنگاه سرگذشت خود وپدرم را به وی بازگفتم. فرمود این چشمه ای است که هرکس از آن آب نوشیده عمری دراز کرده است و بتو مژده میدهم که عمری دراز خواهی داشت. مفید گفته است وی احادیثی از علی برای ما روایت کرده است و من همواره اورا ملازمت میکردم و اصرار داشتم احادیثی بر من املا کند تا سرانجام پانزده حدیث گرد آوردم. و با وی پیرمردانی از موطن وی بودند. از آنان درباره او پرسیدم. گفتند: او در نزد ما بدرازی عمر مشهور است چنانکه این امر را پدران ما از پدران و نیاکان خود برای ما نقل کرده و گفتۀ وی را درباره ملازمت او با علی بن ابیطالب و لقب وی همچنان که معروف است، آورده اند. و گویند اشج بسال 317 هجری قمری در حالی که بمولد خویش بازمیگشته درگذشته است. (از انساب سمعانی برگ 38 ’ب’)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَج ج)
مرد اشج، آنکه بر پیشانی خود اثر شکستگی دارد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُشْ شَ)
اشق. وشق. رجوع به دو کلمه مزبور و دزی ج 1 ص 24 شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
هرچه درهم پیچیده باشد. (منتهی الارب). درهم پیچیده شده و مختلط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
ماده شتر جوان آبستن. (منتهی الارب). ناقۀ باردار. (از اقرب الموارد) ، ناقۀ فربه که یک سال یا سالها بارور نگردد یا آبستن نشود به گشن یافتن. از اضداد است، ناقۀ فربه بزرگ کوهان. (منتهی الارب). ج، فواثج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پازهر کانی باشد، و آن سنگی است زرد مایل به سفیدی و سبزی، و رنگهای دیگر نیز بر او ظاهر است. آن را از چین آورند و چون با زردچوبه بر سنگ بسایند سبز پسته ای برآید. گویند پازهر همه زهرهاست، خصوصاً وقتی که طلا کنند، و شربت آن دوازده جو باشد با آب سرد. (برهان). در کرمان نیز هست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ماده شتر جوان تیزرو. (اقرب الموارد). فاثج. رجوع به فاثج شود، ناقه ای که گشن پیش از ایام گشنی بر وی برجهد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
در فارسی بدون یاء (فاش) به کار میرود، اما در عربی لام الفعل فقط در حالت نکره حذف میشود، رجوع به فاش شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام مردی است، و آن فالج بن حلاوۀ اشجعی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شتر ماده ای که پس از زادن، دشمن و مکروه دارد گشن را، کمان دور زه. (منتهی الارب). کمانی که از وتر خود دور باشد، دورکننده اندوه. (اقرب الموارد). شادان
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بطنی است معروف به بو عاشج. (معجم قبائل العرب ج 2 ص 701)
لغت نامه دهخدا
(فاشْ شَ)
زن تبهکار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سست شدن نصف بدن و بیکار شدن عضوی از بدن را گویند، فروهشتگی در نیمه بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشج
تصویر اشج
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاش
تصویر فاش
آشکارا و ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی است زرد مایل بسفیدی و سبزی و رنگهای دیگر بر او ظاهر است. در قدیم آنرا دافع همه سموم می دانستند پازهرکانی فادزهر معدنی
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی است زرد مایل بسفیدی و سبزی و رنگهای دیگر بر او ظاهر است. در قدیم آنرا دافع همه سموم می دانستند پازهرکانی فادزهر معدنی
فرهنگ لغت هوشیار
بار دار: ماده شتر، بار ناپذیر ماده شتر از واژگان دو پهلو، تیز رو: ماده شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فادج
تصویر فادج
((دَ))
فاذج، سنگی است زرد مایل به سفیدی و سبزی و رنگ های دیگر بر او ظاهر است. در قدیم آن را دافع همه سموم می دانستند، پادزهر کانی، فادزهر معدنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فالج
تصویر فالج
((لِ))
فلج، بیماری ای که موجب سست شدن و از کار افتادن عضوی از بدن می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فارج
تصویر فارج
((رِ))
دورکننده اندوه، گشاینده غم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاش
تصویر فاش
آشکارا، هویدا، پراکنده
فرهنگ فارسی معین
آشکار، آشکارا، ابراز، افشا، برملا، جلوه گر، ذایع، رسوا، ظاهر، عالم گیر، علنی، عیان، لو، مشخص، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا
متضاد: مخفی، ناآشکار، نهان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فحش، دشنام
فرهنگ گویش مازندرانی