جدول جو
جدول جو

معنی فادن - جستجوی لغت در جدول جو

فادن
(دِ)
گفته اند نام دوایی است که به هندی پنوار نامند و نوع صغیر آن است. (فهرست مخزن الادویه) ، آلتی است معماران را، و استواری بنا را بدان بیازمایند. (از المنجد). شاغول
لغت نامه دهخدا
فادن
شاغول
تصویری از فادن
تصویر فادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لادن
تصویر لادن
(دخترانه)
گل زینتی به رنگ زرد قرمز یا نارنجی (اسم لاتینی)، معرب از یونانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاطن
تصویر فاطن
(پسرانه)
زیرک، دانا، آگاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لادن
تصویر لادن
گلی زینتی به رنگ های زرد، قرمز و نارنجی با بوته ای کوتاه، بالارونده و برگ های درشت گرد
لادن سیبی: در علم زیست شناسی یک قسم لادن که ریشه اش دارای غده هایی شبیه سیب زمینی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدان
تصویر فدان
مزرعه، جای کشت و زرع، کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سادن
تصویر سادن
پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، روزبان، آغاجی، پردگی، ایشیک آقاسی، پردگین، حاجب
دربان
خدمتکار، تیماردار
خادم معبد، خادم کعبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاطن
تصویر فاطن
زیرک، دانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتادن
تصویر فتادن
افتادن، فتدن، اوفتادن، افتدن، فتیدن، افتیدن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتدن
تصویر فتدن
افتادن، فتیدن، افتدن، اوفتادن، افتیدن، فتادن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادن
تصویر دادن
مقابل گرفتن، چیزی به دست کسی سپردن، با دست خود چیزی در دست کسی گذاشتن، بخشیدن، سفارش کردن، ثمر کردن درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زادن
تصویر زادن
زاییدن، فرزند آوردن، فرزند به دنیا آوردن، کنایه از تولید کردن، زاییده شدن، متولد شدن، به دنیا آمدن، پدید آمدن
فرهنگ فارسی عمید
جفت گاو اندازه ای است، خیش چوبی که بر گردن گاو نهند مزرعه، مقیاس سطح و آن معادل 400 قصبه مربع است
فرهنگ لغت هوشیار
شوراننده شهر آشوب، گمراه کننده، دیو اهریمن فتنه انگیزنده در فتنه اندازنده، کسی که اراده فجور با زنان کند، گمراه کننده، شیطان دیو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاطن
تصویر فاطن
زیرک و دانا زیرک و دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتادن
تصویر فتادن
افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه از دیر باز در نوشته ها و سروده های آمده خاقانی گوید: آهوی مشک نیست چه چاره ز گاو و بز کز هر دو برگ عنبر و لادن بر آورم در تازی نیز واژگان لادن و لاذن آمده به این گل در لاتینی} لادانوم {گویند در پارسی به این گیاه و هم چنین ژد (صمغ) آن لاد می گو یند و به لادن عنبری دار بوی کسائی این دو واژه را در این چامه آورده است: از عبیر و عنبر و از مشک و لاد و داربوی در سرا بستان خویش اندر خزان میدار بوی نام صمغی است خوشبوی که از گیاه عشقه حاصل میشود و قاعده آور است. بهمین جهت در طب قدیم آنرا در زیر دامن زنی که قاعده اش بند آمده بود دود میکردند زیرا بخارات حاصل از آن نیز همین خاصیت را دارند. منظور از لادنی که در کتب قدیم و اشعار شعرا بعنوان صمغ خوشبوی آورده شده همین لادن است لاذنه لاذن: نریزد از درخت ارس کافور نخیزد از میان لاد لادن، (منوچهری. د. چا. 66: 2)، نام صمغی که بویی مطبوع دارد و از گیاه قستوس حاصل میشود. بهمین جهت گاهی گیاه قستوس را هم بنام لادن و یا شجره اللادن خوانند. غالبا صمغ قستوس را لادن عنبری مینامند، از گونه ای کاج بنام پیسه اکسلسا صمغی خوشبوی حاصل میگردد که لادن نامیده میشود، گیاهی از تیره شمعدانی ها که دارای ساقه پیچنده است. برگهایش نسبه پهن و گلهایش رنگ نارنجی خاصی دارند. انساج این گیاه بویی تند ومطبوع شبیه بوی تره تیزک دارند. اصل این گیاه از آمریکای جنوبی خصوصا کشور پرو میباشد و از آنجا به نقاط دیگر برده شده است در آمریکای جنوبی بشکل یک گیاه پایا میزید ولی در کشورهای دیگر از جمله ایران گیاه یکساله زینتی بشمار میرود. در حدود 30 گونه از این گیاه شناخته شده است گل لادن ابوخنجر طرطور الباشا. عنبر عسلی، جنسی باشد از معجونات و عطریات خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی است زرد مایل بسفیدی و سبزی و رنگهای دیگر بر او ظاهر است. در قدیم آنرا دافع همه سموم می دانستند پازهرکانی فادزهر معدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فادر
تصویر فادر
پخته سرد: چون گوشت، گشن سست، بز کوهی پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رادن
تصویر رادن
سرخ وزرد، نجوان (زعفران) کرکم (- زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادن
تصویر بادن
تناور تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادن
تصویر شادن
آهو بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فادح
تصویر فادح
گران: چون کار، دشوار: چون دین
فرهنگ لغت هوشیار
تولد یافتن زاییده شدن، پیدا شدن آشکار گشتن، تولید کردن فرزند آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادن
تصویر سادن
خادم بتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادن
تصویر دادن
تسلیم کردن چیزی را، بذل، ارزانی داشتن چیزی را به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادن
تصویر دادن
((دَ))
چیزی را به کسی سپردن، بخشیدن، زدن، حمله کردن، خوراندن، برآوردن، رویاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زادن
تصویر زادن
((دَ))
تولد یافتن، فرزند به دنیا آوردن، پیدا شدن، فرزند آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادن
تصویر شادن
((دِ))
آهو بره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فادج
تصویر فادج
((دَ))
فاذج، سنگی است زرد مایل به سفیدی و سبزی و رنگ های دیگر بر او ظاهر است. در قدیم آن را دافع همه سموم می دانستند، پادزهر کانی، فادزهر معدنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتادن
تصویر فتادن
((فُ یا فِ دَ))
سقوط کردن، از پا درآمدن، روی دادن، واقع شدن، نصیب شدن، بدست آوردن، با کسی سر و کار داشتن با کسی، افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاتن
تصویر فاتن
((تِ))
فتنه انگیزنده، کسی که اراده فجور با زنان کند، گمراه کننده، شیطان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لادن
تصویر لادن
((دَ))
نوعی گل، دارای ساقه نازک و خزنده وبرگ های گرد و گل های نارنجی رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سادن
تصویر سادن
((دِ))
حاجب، دربان، خادم معبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادن
تصویر دادن
اکاحه
فرهنگ واژه فارسی سره