جدول جو
جدول جو

معنی فتادن

فتادن((فُ یا فِ دَ))
سقوط کردن، از پا درآمدن، روی دادن، واقع شدن، نصیب شدن، بدست آوردن، با کسی سر و کار داشتن با کسی، افتادن
تصویری از فتادن
تصویر فتادن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فتادن

فتادن

فتادن
افتادن، فُتِدَن، اوفتادَن، اُفتَدَن، فُتیدَن، اُفتیدَن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
فتادن
فرهنگ فارسی عمید

فتادن

فتادن
افتادن:
خداوندا چو آید پای بر سنگ
فتد کشتی در آن گردابۀ تنگ.
نظامی.
گر نه ز صبح آینه بیرون فتاد
نور تو بر خاک زمین چون فتاد؟
نظامی.
رباخواری از نردبانی فتاد
شنیدم که هم درنفس جان بداد.
سعدی.
رجوع به افتادن شود
لغت نامه دهخدا

ستادن

ستادن
ایستادن، برای مِثال بیامد به درگاه مهران ستاد / برِ تخت او رفت و نامه بداد (فردوسی - ۷/۲۶۷ حاشیه)، ستاده قیصر و خاقان و فغفور / یک آماج از بساط پیشگه دور (نظامی۲ - ۱۹۹)
گرفتن چیزی از دیگری، سِتاندن، سِتَدَن
ستادن
فرهنگ فارسی عمید

فتردن

فتردن
دریدن، پاره کردن، شکافتن، برای مِثال خود برآورد و باز ویران کرد / خود ترازید و باز خود بفترد (خسروی - لغت نامه - فتردن)، پراکنده کردن
فتردن
فرهنگ فارسی عمید

فتیدن

فتیدن
افتادن، فُتِدَن، فُتادَن، اُفتَدَن، اوفتادَن، اُفتیدَن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
فتیدن
فرهنگ فارسی عمید