دانۀ انگوری راگویند که از خوشه جدا افتاده باشد و شیره و تخم در میانش باشد، یعنی تازه بود و خشک نشده باشد. (برهان قاطع). دانۀ انگور. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ اوبهی). دانۀ انگور که پخته و تازه باشد. (غیاث اللغات). دانۀ انگور که شیره و تکس در میان آن باشد، و تکس تخم انگور را گویند. (فرهنگ جهانگیری). غژم. (برهان قاطع). غژب. (فرهنگ شعوری). حب ّ. حبۀ انگور: میی که اوت گواهی دهد (همی) که منم به گونه و گهر اندر چهار جای تمام عقیقم اندر غژب و زمرّدم در تاک سهیلم اندر خم آفتابم اندر جام. ابوالعلاء ششتری (از فرهنگ اسدی). چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژب چو شیر صافی و پستانش بوده از پاشنگ. عسجدی. آن خوشه بین چنانک یکی خیک پرنبید سربسته و نبرده بدو دست هیچکس بر گونۀ سیاهی چشم است غژب او هم بر مثال مردمۀ چشم از او تکس. بهرامی (از فرهنگ اسدی). تو گفتی سیه غژب پاشنگ بود و یا در دل شب شباهنگ بود. اسدی (از آنندراج) (انجمن آرا). دیدۀ حاسد به تو چون غژب انگور است سرخ در لگدکوب عنا بادش جدا آب از تکس. سوزنی. از دست میر شیخ سحاب ار نمی برد لعل و عقیق روید از رز به جای غژب. شمس فخری (از آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی). ، استخوان انگور. (از برهان قاطع). تکس تخم انگور. (فرهنگ جهانگیری). استخوان. ستخوان. هسته. خسته. عجم، خوشۀ خرما، خشم و قهر. (از برهان قاطع). غژم. (برهان قاطع)، سر پستان حیوان، سر پستان گاو ماده. (از فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء)
دانۀ انگوری راگویند که از خوشه جدا افتاده باشد و شیره و تخم در میانش باشد، یعنی تازه بود و خشک نشده باشد. (برهان قاطع). دانۀ انگور. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ اوبهی). دانۀ انگور که پخته و تازه باشد. (غیاث اللغات). دانۀ انگور که شیره و تکس در میان آن باشد، و تکس تخم انگور را گویند. (فرهنگ جهانگیری). غژم. (برهان قاطع). غژب. (فرهنگ شعوری). حب ّ. حبۀ انگور: میی که اوت گواهی دهد (همی) که منم به گونه و گهر اندر چهار جای تمام عقیقم اندر غژب و زمرّدم در تاک سهیلم اندر خم آفتابم اندر جام. ابوالعلاء ششتری (از فرهنگ اسدی). چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژب چو شیر صافی و پستانش بوده از پاشنگ. عسجدی. آن خوشه بین چنانک یکی خیک پرنبید سربسته و نبرده بدو دست هیچکس بر گونۀ سیاهی چشم است غژب او هم بر مثال مردمۀ چشم از او تکس. بهرامی (از فرهنگ اسدی). تو گفتی سیه غژب پاشنگ بود و یا در دل شب شباهنگ بود. اسدی (از آنندراج) (انجمن آرا). دیدۀ حاسد به تو چون غژب انگور است سرخ در لگدکوب عنا بادش جدا آب از تکس. سوزنی. از دست میر شیخ سحاب ار نمی برد لعل و عقیق روید از رز به جای غژب. شمس فخری (از آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی). ، استخوان انگور. (از برهان قاطع). تکس تخم انگور. (فرهنگ جهانگیری). استخوان. ستخوان. هسته. خسته. عُجم، خوشۀ خرما، خشم و قهر. (از برهان قاطع). غژم. (برهان قاطع)، سر پستان حیوان، سر پستان گاو ماده. (از فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء)
هر سری که جز خداوند و بندگان برگزیده کسی آن را نمی داند، نهان از چشم، ناپیدا، ناپدید، پنهان، عالمی که خداوند، فرشتگان، کتاب های آسمانی، پیامبران، قیامت، بهشت و دوزخ در آن قرار دارند غیب دانستن: آگاه بودن از مسائل پنهان غیب شدن: غایب شدن، ناپدید شدن غیب کردن: ناپدید کردن، پنهان کردن غیب گفتن: خبر دادن از غیب و چیزهای پنهانی در غیب: پنهانی
هر سری که جز خداوند و بندگان برگزیده کسی آن را نمی داند، نهان از چشم، ناپیدا، ناپدید، پنهان، عالمی که خداوند، فرشتگان، کتاب های آسمانی، پیامبران، قیامت، بهشت و دوزخ در آن قرار دارند غیب دانستن: آگاه بودن از مسائل پنهان غیب شدن: غایب شدن، ناپدید شدن غیب کردن: ناپدید کردن، پنهان کردن غیب گفتن: خبر دادن از غیب و چیزهای پنهانی در غیب: پنهانی
بخشی از کرۀ زمین که در سمت غرب نصف النهار گرینویج است، جایی که آفتاب غروب می کند، یکی از چهار جهت اصلی، سمت چپ شخصی که رو به شمال ایستاده است، کنایه از کشورهای اروپایی و امریکایی
بخشی از کرۀ زمین که در سمت غرب نصف النهار گرینویج است، جایی که آفتاب غروب می کند، یکی از چهار جهت اصلی، سمت چپ شخصی که رو به شمال ایستاده است، کنایه از کشورهای اروپایی و امریکایی
دانۀ انگوری که از خوشه جدا شده باشد، غژمه، غژب، برای مثال آن خوشه بین چنان که یکی خیک پر نبید / سربسته و نبرده بدو دست هیچ کس ی بر گونۀ سیاهی چشم است غژم او / هم بر مثال مردمک چشم از او تکس (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۷)
دانۀ انگوری که از خوشه جدا شده باشد، غژمه، غژب، برای مِثال آن خوشه بین چنان که یکی خیک پر نبید / سربسته و نبرده بدو دست هیچ کس ی بر گونۀ سیاهی چشم است غژم او / هم بر مثال مردمک چشم از او تکس (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۷)