بیهوده و یاوه، برای مِثال تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب / تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب. (رودکی - ۵۲۰)، زآن همه وعدۀ نیکو ز چه خرسند شدی / ای خردمند بدین نعمت پوسیدۀ غاب (ناصرخسرو - ۱۸۸) خراب و ضایع جمعِ واژۀ غابه، بیشه ها، نیستان ها
سخن بیهوده و یاوه و هرزه و هذیان، حدیث و سخن بیهوده و لاطائل و ترهات، فضولی بیهوده و یافه، (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی)، - حدیث غاب، مجازاً مبتذل: تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب تا کی فضول گوئی و آری حدیث غاب ... رودکی، مردمان از خرد سخن گویند تو هوا زی حدیث غاب کنی، رودکی (از حاشیۀ لغت فرس اسدی)، همانا به چشمت هزاک آمدم و یا چون تو ابله فغاک آمدم کزینسان سخنهای غاب آوری همی چشم دل را به خواب آوری، اسدی (گرشاسبنامه ص 331)، هر آن سخن که نه در مدح پادشاه بود بود به نزد بزرگان روزگارچو غاب، شمس فخری (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 178)، ، بازپس افکنده بود چون سقط و نابکار، (حاشیۀ لغت فرس اسدی ص 24)، بازمانده بود چون چیزی که سقط باشد: هر دو آن عاشقان بی مژه اند غاب گشته چو سه شبه خوردی، ابوالعباس (لغت فرس اسدی ص 24- حاشیه)، سقط و خراب شده و ازکارافتاده، (برهان)، چیزی باشد خراب شده و ازکارافتاده، (جهانگیری)، از کار افتاده، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 178)، چیز ضایع شدۀ بیکار مانده: روی تو بسپرد و بربود و بیفکند و ببرد چارچیز از چارچیز و هر یکی را کرد غاب خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل نیکوئی از گردماه و روشنی از آفتاب، فرخی، مطرب قارون شده بر راه او مقری پیمانه و الحانش غاب، ناصرخسرو، هرچه تازه خوب کردش گشت چرخ هم ز گردش زود گردد زشت و غاب، ناصرخسرو، ، بازپس افتاده و دور مانده، (برهان)، بقیۀ طعام بازمانده و بقیۀ خوردنی و طعامی بود که در ته طبق از خورش کسی زیاده آمده باشد، بقیۀ خوردنی باشد که از خورش کسی فاضل آید، بقیه و زیاده آمدۀ خوردنی، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 178) (برهان) (جهانگیری) : ز آنهمه وعده نیکو ز چه خرسند شدی ای خردمند بدین نعمت پوسیدۀ غاب، ناصرخسرو، یقین که باشد سرمایۀ غذای وجود ز خوان نعمت و احسان تو نثارۀ غاب، شمس فخری، ، بازماندۀ آتش، (اوبهی)، کعب، بژول، قاب، پژول، اشتالنگ، شتالنگ، بجول، پجول، بُجُل، (در تداول مردم خراسان)
جَمعِ واژۀ غابه، جنگل، بیشۀ شیر، (مهذب الاسماء) (دهار)، بیشه و نیستان، (برهان)، بیشه ها، خصوصاً بیشه هائی که در آن شیر ماند و این جمع غابه است، (غیاث بنقل از منتخب و صراح)، - شیر غاب، کنایه از مرد شجاع، لیث الغاب، یضرب مثلاً للشجاع الذی یهاب منه و هو فی منزله، و انشد ابوالفتح البستی لنفسه: و لیس یعدم کناً یستکن به و منعه بین اهلیه و اصحابه و من نأی منهم قَلت مهابته کاللیث یحقر مهما غاب عن غابه، (ثمارالقلوب ثعالبی ص 306)، خروشان و جوشان چو شیران غاب بیامد دمان تا به نزدیک آب، فردوسی (از جهانگیری و شعوری)، از پی تأیید او صف ّ ملایک رسید آخته شمشیر غیب، تاخته چون شیر غاب، خاقانی، سِحر دم او شکست رونق گویندگان چون دم مرغان صبح، نیروی شیران غاب، خاقانی، - شیر غاب و شیر شرزۀ غاب، مراد حیدر کرار است: بیار محرم غار و بمیر صاحب دلق بپیر کشتۀ غوغا بشیر شرزۀ غاب، خاقانی