جدول جو
جدول جو

معنی غرب

غرب
بخشی از کرۀ زمین که در سمت غرب نصف النهار گرینویج است، جایی که آفتاب غروب می کند، یکی از چهار جهت اصلی، سمت چپ شخصی که رو به شمال ایستاده است، کنایه از کشورهای اروپایی و امریکایی
تصویری از غرب
تصویر غرب
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غرب

غرب

غرب
دور شدن، پنهان شدن آفتاب، ناپدید شدن، رفتن، به یکسو شدن، مغرب، جای غروب آفتاب مسافر، غریب، نادر
فرهنگ لغت هوشیار

غرب

غرب
پنهان شدن، دور شدن، یکی از چهار جهت اصلی، جای فرو شدن آفتاب، باختر، سرزمین های واقع در غرب (اعم از اروپا آمریکا)
غرب
فرهنگ فارسی معین

غرب

غرب
درختی که میوه ندهد، پد، پده، سپیدار، بید، بید مجنون
طلا، نقره
قدح، خمر
غرب
فرهنگ فارسی عمید

غرب

غرب
مسافر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، غریب. (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) ، نادر. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) ، نهی غرب، جائی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

غرب

غرب
دوری از جای و دیار خود. (منتهی الارب) (آنندراج). دوری از وطن. (المنجد). غربت
لغت نامه دهخدا

غرب

غرب
نام کوهی به شام. (منتهی الارب). کوهی است در شام در دیار کلب، و در نزد آن چشمۀ آبی است موسوم به غربه. متنبی گوید:
عشیه شرقی الحدالی و غرب.
(از معجم البلدان).
، ابوزید گوید غرب آبی است در نجد سپس در شریف از آبهای بنی نمیر. جران العود نمیری راست:
ایا کبداً کادت عشیه غرب
من الشوق اثر الظاعنین تصدع
عشیه ما فی امام بغرب
مقام، و لا فی من مضی متسرع.
لبید گوید:
فأی اوان ما تجئنی منیَّتی
بقصد من المعروف لااتعجب
فلست برکن من ابان وصاحه
ولا الخالدات من سواج و غرب
قضیت لبانات و سلیت حاجهً
و نفس الفتی رهن بغمزه مؤرب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

غرب

غرب
یکی از ایالات مغرب اقصی است که شامل فاس و مراکش است. از تنگۀ سبته شروع و در امتداد کناره های اقیانوس اطلس به وادی بوینجه (سبو) منتهی می شود. اراضی آن مرتفع است و از جبال درن به وسیلۀ رودخانه های بسیاری جدا می گردد. این ایالت به دو ناحیه تقسیم می شود. اهالی قسمت شمالی غالباً بربرند و بسیاری از ایشان چشمان آبی و موی زرد دارند و اهالی قسمت جنوبی غالباً عربند و چهرۀ گندم گون دارند و بیشتر چادرنشینند. خاک آن حاصلخیز است و دارای ذخایر زمینی است و چارپایان مخصوصاً گوسفند بسیار دارد. از صادرات مهم آن پشم است و درآنجا درخت منطار بسیار میروید. (از قاموس الاعلام)
(بنوالَ...) امرائی از عرب تنوخ اند که پس از بازگشت صلیبی ها از بیروت به این شهر استیلا یافتند (1294 میلادی) 90 تن سوار داشتند در هر شهری سی نفر از ایشان برای حراست سرحد مقیم شده بودند نخستین آن امرا، بُحتُر پس از وی فرزندش کرامه سپس حجی بن کرامه و پس از وی محمد بن حجی بود. (از اعلام المنجد)
نامی است که آن را به مغرب اقصی اطلاق کنند. (اعلام المنجد)
الَغرب، در زمان قدیم به قسمت جنوب غربی اسپانیا و مخصوصاً به پرتقال جنوبی اطلاق می شد و پس از انقراض امویین ملوک الطوائفی شد. (از اعلام المنجد). رجوع به مغرب اقصی شود
لغت نامه دهخدا