نمگین شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). نم برآمدن از زمین. (منتهی الارب) (آنندراج). نم نشستن بر زمین. نمناک شدن زمین. غمقت الارض غمقاً، رکبها الندی، فهی غمقه، تباه شدن گیاه از بسیاری نمناکی و تری. (از اقرب الموارد)
نمگین شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). نم برآمدن از زمین. (منتهی الارب) (آنندراج). نم نشستن بر زمین. نمناک شدن زمین. غمقت الارض غمقاً، رکبها الندی، فهی غَمِقه، تباه شدن گیاه از بسیاری نمناکی و تری. (از اقرب الموارد)
جای نمناک. المکان الذی رکبه الندی، بلد غمق، شهری که آب بسیار و هوای نمناک داشته باشد. کثیرالمیاه رطب الهواء. (اقرب الموارد) ، نبات غمق، گیاه گنده و تباه بوی از فزونی تری. (منتهی الارب) (آنندراج). گیاه گندیده و بدبوی از بسیاری آب. (از اقرب الموارد)
جای نمناک. المکان الذی رکبه الندی، بلد غمق، شهری که آب بسیار و هوای نمناک داشته باشد. کثیرالمیاه رطب الهواء. (اقرب الموارد) ، نبات غمق، گیاه گنده و تباه بوی از فزونی تری. (منتهی الارب) (آنندراج). گیاه گندیده و بدبوی از بسیاری آب. (از اقرب الموارد)
فرو رفتن در آب، غوطه ور شدن، خفه شدن در آب، انباشته، آغشته، محصور مثلاً زن غرق در طلا و جواهر بود، ویژگی کسی که کاملاً به چیزی یا کسی توجه دارد مثلاً غرق مطالعه بودم، کنایه از ویژگی کسی که کاملاً تحت تاثیر قرار گرفته است مثلاً غرق شادی غرق شدن: فرو رفتن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و خفگی دست دهد، فرو رفتن چیزی در آب مثلاً کشتی غرق شد غرق عرق: کنایه از خجالت زده غرق کردن: فرو بردن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و دچار خفگی شود، فرو بردن چیزی در آب
فرو رفتن در آب، غوطه ور شدن، خفه شدن در آب، انباشته، آغشته، محصور مثلاً زن غرق در طلا و جواهر بود، ویژگی کسی که کاملاً به چیزی یا کسی توجه دارد مثلاً غرق مطالعه بودم، کنایه از ویژگی کسی که کاملاً تحت تاثیر قرار گرفته است مثلاً غرق شادی غَرق شدن: فرو رفتن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و خفگی دست دهد، فرو رفتن چیزی در آب مثلاً کشتی غرق شد غَرق عرق: کنایه از خجالت زده غَرق کردن: فرو بردن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و دچار خفگی شود، فرو بردن چیزی در آب
زمین نمناک و گران. یا زمین نزدیک آب. لیله غمقه کذلک. (منتهی الارب) (آنندراج) ، قریه غمقه، دهی بسیارآب. (مهذب الاسماء) ، لیله غمقه، شب نمناک. شبی که باد در آن نوزد و نم آن بسیار باشد. (از اقرب الموارد)
زمین نمناک و گران. یا زمین نزدیک آب. لیله غمقه کذلک. (منتهی الارب) (آنندراج) ، قریه غمقه، دهی بسیارآب. (مهذب الاسماء) ، لیله غمقه، شب نمناک. شبی که باد در آن نوزد و نم آن بسیار باشد. (از اقرب الموارد)
کلانسال مرد، سرخ فام پارسی تازی گشته کلون کلون شده پارسی تازی گشته کلون کلیدان فلج فلجم تاج تاک (تاک طاق تازی گشته) بد خوی پرخاشگر مرد، دشوار پیچیده سر بسته سخن چوبی که بدان در را بندند کلیدان کلون، جمع اغلاق. سخن دشوار و مشکل. بستن در در بستن، بستگی در
کلانسال مرد، سرخ فام پارسی تازی گشته کلون کلون شده پارسی تازی گشته کلون کلیدان فلج فلجم تاج تاک (تاک طاق تازی گشته) بد خوی پرخاشگر مرد، دشوار پیچیده سر بسته سخن چوبی که بدان در را بندند کلیدان کلون، جمع اغلاق. سخن دشوار و مشکل. بستن در در بستن، بستگی در