جدول جو
جدول جو

معنی غمش - جستجوی لغت در جدول جو

غمش
(دَ غَ)
تاریک شدن نظر کسی از گرسنگی یا تشنگی. و یا بمهمله سوء البصر اصلی، و بمعجمه عارضی که میرود. (منتهی الارب) (آنندراج). ضعیف شدن چشم با جریان اشک در اکثر اوقات. صفت آن اغمش است. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
غمش
سیاهی رفتن چشم از گرسنگی یا تشنگی
تصویری از غمش
تصویر غمش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرش
تصویر غرش
فریاد سهمناک، صدای مهیب، بانگ جانوران درنده، غرّشت، غرّه، ژغند، زغند
غرش کردن: به غرش درآمدن، غریدن، بانگ مهیب برآوردن
به غرش درآمدن: غریدن، بانگ مهیب برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمش
تصویر دمش
دمیدگی، عمل دمیدن، وزیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوش
تصویر غوش
اسب کتل، اسب یدک، اسب جنیبت
چوب سخت درخت خدنگ که از آن تیر، دوک، زخمۀ ساز یا چیز دیگر درست می کردند
سرگین خشک شدۀ گاو، گوسفند و مانند آن ها، غوشا
برهنه، لخت مادرزاد، غوشت
توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوشه، سندر، غان
پسوند متصل به واژه به معنای گوش مثلاً پیل غوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمر
تصویر غمر
مرد بی تجربه، جاهل
احمق، کودن، کم خرد، ابله، سبک رای، ریش کاو، کاغه، لاده، خرطبع، بدخرد، انوک، دنگل، گردنگل، تاریک مغز، شیشه گردن، خل، کم عقل، گول، فغاک، غتفره، خام ریش، بی عقل، چل، تپنکوز، دنگ، کانا، کهسله، کردنگ، نابخرد، دبنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاش
تصویر غاش
کسی که مردم را بفریبد، خدعه کننده، فریب کار، خائن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمض
تصویر غمض
چشم برهم نهادن، چشم پوشی کردن، آسان گرفتن در بیع، آسان گرفتن بر کسی
غمض عین: کنایه از فروخواباندن چشم، نادیده گرفتن خطای کسی، چشم پوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمش
تصویر خمش
خاموش، ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرش
تصویر غرش
خشم، غضب، تندی، تندخویی، غرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمش
تصویر چمش
چشم، برای مثال گهی ز چمش زند تیر بر دل عشاق / گهی ز دست زند تیغ بر سر اعدا (امیرمعزی - صحاح الفرس - چمش)
خرام و رفتار از روی ناز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمش
تصویر عمش
ضعف بینایی با ریزش اشک چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمش
تصویر نمش
دروغ گفتن، سخن چینی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمش
تصویر رمش
رمیدگی، ترس و گریز، نفرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمی
تصویر غمی
غمگین، اندوهگین، غم زده
غمی شدن: غمگین شدن، اندوهناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبش
تصویر غبش
بقیۀ شب، تاریکی آخر شب
فرهنگ فارسی عمید
غشمانی. غشانی. در بعضی از کتب رجال همان احمد بن رزق است. رجوع به غشمانی، غشانی و ریحانه الادب ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غشم
تصویر غشم
بیداد کردن، ستم، ظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمت
تصویر غمت
گران آمدن طعام بر دل کسی مانند مست گردانیدن کسیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمی
تصویر غمی
غم دار، اندوهناک
فرهنگ لغت هوشیار
پوست پیرایی، خواباندن غوله تا برسد، پوشاندن کسی تا خوی کند غوله میوه خام
فرهنگ لغت هوشیار
در هم روییدن، پوست زدایی، خواباندن غوله تا برسد، پوشاندن تا خوی پدید آید، نیکو گرداندن درست کردن، انباشتن انگور در سبد خم کنک از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمکش
تصویر غمکش
غمدار، غمناک، غمزده، غمدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطش
تصویر غطش
شب شدن، کند روی از بیماری یا پیری سستی بینایی اشکریزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفش
تصویر غفش
کیخ آژیخ (قی چشم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرش
تصویر غرش
خشم و قهر و غضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبش
تصویر غبش
تاریک شب تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاش
تصویر غاش
عاشق، دوستدار، فریفته، عاشق در حد اعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمش
تصویر عمش
سستی بینایی کم سویی چشم، ریزش اشک تر چشمی، کار سازی سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمش
تصویر شمش
طلا و نقره گداخته و در ناوچه آهنین ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمش
تصویر خمش
خراشیدگی، پوست رفتگی خاموش، ساکت، صامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمش
تصویر حمش
بر افروختن از خشم، خشماندن، فرآوری فراهم آوردن، راندن به خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمش
تصویر رمش
سرخی پلک چشم و ریزش آب از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمش
تصویر دمش
دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمض
تصویر غمض
چشم پوشی، اغماض
فرهنگ لغت هوشیار