جدول جو
جدول جو

معنی غرنگنده - جستجوی لغت در جدول جو

غرنگنده
(غَ رَ گَ دَ / دِ)
غرنگ کننده. غرنگان. رجوع به غرنگ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرمنده
تصویر غرمنده
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنگنده
تصویر جنگنده
جنگ کننده، هواپیمای نظامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنبنده
تصویر غرنبنده
کسی یا چیزی که صدای مهیب درآورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریونده
تصویر غریونده
خروشنده، فریاد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنگیدن
تصویر غرنگیدن
غرنگ کردن، ناله برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(غُ رُمْدَ / دِ)
نعت مفعولی از غرنبیدن. بانگ و فریاد کرده. (برهان قاطع). رجوع به غرنبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ گَ تَ)
غریویدن. رجوع به غریو شود، غرنگ کردن. رجوع به غرنگ شود
لغت نامه دهخدا
(غِ ری وَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از غریویدن. آنکه غریو کند. بانگ و فریاد برآورنده. شور و غوغا کننده. رجوع به غریو شود:
ز بس کینه بهزاد آمد به زیر
غریونده مانند غرنده شیر.
فردوسی.
ز پهلوی ره شیری آمد پدید
غریونده چون رعد در کوهسار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ دَ / دِ)
رجوع به پراکنده شود
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ دَ / دِ)
مخفف پراگنده است که پریشان و متفرق گردیده باشد. (برهان) :
از آن قصاید پرگنده دفتری کردم
که خوانده بودم بر تاج خسروان ایدر.
ازرقی
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ دَ / دِ)
قهرآلود و خشمناک. (برهان قاطع) (آنندراج). ظاهراً مصحف غژمنده. (حواشی برهان قاطع چ معین) :
شه از کینه زآنگونه غرمنده شد
که شیر از نهیبش سرافکنده شد.
جلالی (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا).
غراشیده. (صحاح الفرس). غرمان. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ دَ / دِ)
کله گنده. کله بزرگ. آنکه دارای سری بزرگ باشد، بمجاز، متمول. بانفوذ. در تداول عوام، بسیار با شأن و اعتبار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ دَ / دِ)
آنکه یا آنچه برنجد. آزرده شونده. رجوع به رنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ دَ / دِ)
نعت فاعلی ازلنگیدن. آنکه لنگان رود. که لنگ لنگان قدم بردارد
لغت نامه دهخدا
(غُ رُمْ بَ دَ / دِ)
کسی یا چیزی که بغرنبد. بانگ و فریاد کننده. رجوع به غرنبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ دَ / دِ)
که منگ می کند. رجوع به منگ شود
لغت نامه دهخدا
(زَ گَ دِ)
قصبه ای است از بخش شمیران شهرستان تهران که در سه هزارگزی جنوب تجریش و بر سر راه تهران تجریش و متصل بقلهک واقع است و در حدود 4000 تن سکنه دارد. مقر تابستانی سفارت روسیه شوروی در این قصبه واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لنگنده
تصویر لنگنده
آنکه در راه رفتن بلنگد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنونده
تصویر غنونده
خوابنده، آرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرمنده
تصویر غرمنده
قهرآلود و خشمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رندنده
تصویر رندنده
آنکه برندد آنکه رنده کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگنده
تصویر سرگنده
با نفوذ، کله بزرگ، متمول، کله گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنگنده
تصویر جنگنده
آنکه جنگ کند جنگی رزم کننده محارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجنده
تصویر رنجنده
آنکه برنجد کسی که آزرده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنبیده
تصویر غرنبیده
آواز در گلو پیچیده، آواز مهیب برآورده، فریاد و غوغا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنگیدن
تصویر غرنگیدن
غرنگ کردن، غریویدن غریو بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریونده
تصویر غریونده
آنکه غریو کند بانگ و فریاد بر آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر گنده
تصویر پر گنده
پراگنده
فرهنگ لغت هوشیار
پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت، تلف شده صرف شده، گوناگون متفرق، بیگانه غریب مقابل خویش، شیفته شوریده مجذوب، بیشعور کم عقل، بی بندوبار لاابالی بی حفاظ، مشهور، حق ناشناس پست، مطالب جدا و تاء لیف ناشده. یا بخت پراگنده. بخت بد. یا پراگنده بودن، پهن بودن گسترده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنبنده
تصویر غرنبنده
کسی یا چیزی که بغرنبد بانگ مهیب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنگیدن
تصویر غرنگیدن
((غَ رَ دَ))
ناله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنگنده
تصویر جنگنده
((جَ گَ دِ یا دَ))
آن که می جنگد، رزم کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراگنده
تصویر پراگنده
((پَ گَ دِ))
غمگین، پریشان، تلف شده، گوناگون، متفرق، شیفته، شوریده، مشهور، معروف
فرهنگ فارسی معین
حربی، رزمنده، جنگی، سلحشور، مبارز
فرهنگ واژه مترادف متضاد