جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با غریونده

غریونده

غریونده
نعت فاعلی از غریویدن. آنکه غریو کند. بانگ و فریاد برآورنده. شور و غوغا کننده. رجوع به غریو شود:
ز بس کینه بهزاد آمد به زیر
غریونده مانند غرنده شیر.
فردوسی.
ز پهلوی ره شیری آمد پدید
غریونده چون رعد در کوهسار.
فرخی
لغت نامه دهخدا

غریویدن

غریویدن
بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مِثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷)، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)
غریویدن
فرهنگ فارسی عمید

گریزنده

گریزنده
فرار کننده، کسی که از دست دیگری یا از برابر چیزی می کند
گریزنده
فرهنگ فارسی عمید

فریبنده

فریبنده
فریب دهنده، آنچه یا آنکه دیگری را فریب داده و گول می زند
فریبنده
فرهنگ فارسی عمید