بانگ و دمدمه و نوحه در وقت گریستن. (برهان قاطع) (آنندراج). بانگ نوحه و گریستن. مخفف غرنگ. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). بانگ و دمدمۀ گریستن بود در گلو. (فرهنگ اسدی) (از جهانگیری) (از اوبهی) : دو دستم به سستی چو پوده پیاز دو پایم معطل، دو دیده غرن. بوالعباس عباسی (از فرهنگ اسدی). ومعلوم نیست این بیت چگونه شاهد این معنی است و غرن که صفت دو دیده است چگونه معنی بانگ گریستن میدهد. اگر نه تربیت و اصطناع شاه بدی ملوک عصر بدندی همیشه جفت غرن. شمس فخری (از رشیدی) (از آنندراج) (از جهانگیری) (از انجمن آرا). ، گریۀ درگلو پیچیده. (برهان قاطع) (آنندراج)
بانگ و دمدمه و نوحه در وقت گریستن. (برهان قاطع) (آنندراج). بانگ نوحه و گریستن. مخفف غرنگ. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). بانگ و دمدمۀ گریستن بود در گلو. (فرهنگ اسدی) (از جهانگیری) (از اوبهی) : دو دستم به سستی چو پوده پیاز دو پایم معطل، دو دیده غرن. بوالعباس عباسی (از فرهنگ اسدی). ومعلوم نیست این بیت چگونه شاهد این معنی است و غرن که صفت دو دیده است چگونه معنی بانگ گریستن میدهد. اگر نه تربیت و اصطناع شاه بدی ملوک عصر بدندی همیشه جفت غرن. شمس فخری (از رشیدی) (از آنندراج) (از جهانگیری) (از انجمن آرا). ، گریۀ درگلو پیچیده. (برهان قاطع) (آنندراج)
صدای گریه و ناله، برای مثال مرا گریستن اندر غم تو آیین گشت / چنان که هیچ نیاسایم از غریو و غرنگ (فرخی - ۴۵۳)، نوحه، صدایی که هنگام گریستن در گلو می پیچد، برای مثال به خروش اندرش گرفته غریو / به گلو اندرش بمانده غرنگ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۶)
صدای گریه و ناله، برای مِثال مرا گریستن اندر غم تو آیین گشت / چنان که هیچ نیاسایم از غریو و غرنگ (فرخی - ۴۵۳)، نوحه، صدایی که هنگام گریستن در گلو می پیچد، برای مِثال به خروش اندرش گرفته غریو / به گلو اندرش بمانده غرنگ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۶)
ارزن کوفته. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی به نقل از نسخۀ چ عباس اقبال ص 74) ، جو. شعیر. (ناظم الاطباء) ، بلغور. (فرهنگ شعوری) ، آش جو. (ناظم الاطباء) ، آش بلغور، چنگال کجی که با آن نان یا گوشت را از تنور در آرند. (از فرهنگ شعوری). قلابی که بدان نان را از تنور برمیگیرند. (ناظم الاطباء)
ارزن کوفته. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی به نقل از نسخۀ چ عباس اقبال ص 74) ، جو. شعیر. (ناظم الاطباء) ، بلغور. (فرهنگ شعوری) ، آش جو. (ناظم الاطباء) ، آش بلغور، چنگال کجی که با آن نان یا گوشت را از تنور در آرند. (از فرهنگ شعوری). قلابی که بدان نان را از تنور برمیگیرند. (ناظم الاطباء)
آن زن بود که به دوشیزه دهند، و دوشیزه برنیاید. (فرهنگ اسدی) : نرم نرمک چو عروسی که غرند آمده بود باز آن سوی بریدش که از آن سو بازآ. ابوالعباس (از فرهنگ اسدی). زنی که به نام دوشیزه به شوی دهند ودوشیزه نباشد
آن زن بود که به دوشیزه دهند، و دوشیزه برنیاید. (فرهنگ اسدی) : نرم نرمک چو عروسی که غرند آمده بود باز آن سوی بریدش که از آن سو بازآ. ابوالعباس (از فرهنگ اسدی). زنی که به نام دوشیزه به شوی دهند ودوشیزه نباشد
یاسمین، و آن مصحف غریف نیست و کلمه اخیر به معنی بردی می باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). یاسمون. (اقرب الموارد). یاسمن. (ناظم الاطباء). رجوع به یاسمین شود
یاسمین، و آن مصحف غِریَف نیست و کلمه اخیر به معنی بردی می باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). یاسمون. (اقرب الموارد). یاسمن. (ناظم الاطباء). رجوع به یاسمین شود
رودباری است مر بنی سلیم را. (منتهی الارب). ’نصر’ آن را به کسر اول و سوم آورده و گوید: نام جایی در حجاز است. و گفته اند غرنق به ضم اول و سوم آبی است به ابلی میان معدن بنی سلیم و سوارقیه. (از معجم البلدان). رجوع به مدخل ذیل شود
رودباری است مر بنی سلیم را. (منتهی الارب). ’نصر’ آن را به کسر اول و سوم آورده و گوید: نام جایی در حجاز است. و گفته اند غرنق به ضم اول و سوم آبی است به اُبلی میان معدن بنی سُلیم و سوارقیه. (از معجم البلدان). رجوع به مدخل ذیل شود
صدای خرخری که به سبب گریه کردن یا فشردن گلو در حلق و سینۀ مردم افتد، به کسر اول نیز به این معنی آمده است. (برهان قاطع). خرخره که در گلو افتد به سبب فشردن گلو. (فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری). بانگ نرم و شکسته بود در گلو از گریه. (فرهنگ اسدی). از همان ریشه غر و غریو است به معنی صدا و ناله. غریدن. غران. غرغر از همان اصل است. (فرهنگ شاهنامه تألیف شفق) : رخت دید نتوانم از آب چشم سخن گفت نتوانم از بس غرنگ. ابوطاهر خسروانی. به خروش اندرش گرفته غریو به گلو اندرش بمانده غرنگ. منجیک (از فرهنگ اسدی). از حربگه غریو برآید چو خصم را از حلقۀ کمند به حلق افکند غرنگ. سوزنی (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از رشیدی) (از جهانگیری). ، غرنگیدن. غریو، نالۀ حزین و آواز نرمی که در حالت گریه کردن از گلوی مردم برمی آید، و به این معنی به ضم اول بر وزن اردک هم به نظر آمده است. (برهان قاطع) (از فرهنگ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف) (انجمن آرا) (آنندراج). بانگ نرم باشد به گریه در گلو. (فرهنگ اسدی نخجوانی). ناله ای که وقت گریه از گلو برآید. (فرهنگ رشیدی). و غریو مرادف آن است. (فرهنگ خطی). آوازی باشد از سر گریه و زاری که نرم نرم به گوش آید. (فرهنگ اوبهی) : چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است بازفیر و بانفیر و باغریو و باغرنگ. منوچهری. کار من در هجر تو دائم نفیر است و فغان شغل من در عشق تو دائم غریو است و غرنگ. منجیک (از فرهنگ اسدی). شکر به جام حاسد جاهت شرنگ باد تو در نشاط و شادی و او در غم و غرنگ. سوزنی. از چرخ نیل رنگ چه نالند حاسدانت ازسیر کلک تو شده با ناله و غرنگ. سوزنی. به پیش خسرو روی زمین برآرم بانگ چنانکه در خم گردون فتد غریو و غرنگ. ظهیر (از رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا). بازش رهان ز عالم خاکی که روز و شب چشمی پر آب دارد و جانی پر از غرنگ. سراج الدین سگزی (از جهانگیری). ، گریه و زاری. (برهان قاطع) ، نوایی از موسیقی است
صدای خرخری که به سبب گریه کردن یا فشردن گلو در حلق و سینۀ مردم افتد، به کسر اول نیز به این معنی آمده است. (برهان قاطع). خرخره که در گلو افتد به سبب فشردن گلو. (فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری). بانگ نرم و شکسته بود در گلو از گریه. (فرهنگ اسدی). از همان ریشه غر و غریو است به معنی صدا و ناله. غریدن. غران. غرغر از همان اصل است. (فرهنگ شاهنامه تألیف شفق) : رخت دید نتوانم از آب چشم سخن گفت نتوانم از بس غرنگ. ابوطاهر خسروانی. به خروش اندرش گرفته غریو به گلو اندرش بمانده غرنگ. منجیک (از فرهنگ اسدی). از حربگه غریو برآید چو خصم را از حلقۀ کمند به حلق افکند غرنگ. سوزنی (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از رشیدی) (از جهانگیری). ، غرنگیدن. غریو، نالۀ حزین و آواز نرمی که در حالت گریه کردن از گلوی مردم برمی آید، و به این معنی به ضم اول بر وزن اردک هم به نظر آمده است. (برهان قاطع) (از فرهنگ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف) (انجمن آرا) (آنندراج). بانگ نرم باشد به گریه در گلو. (فرهنگ اسدی نخجوانی). ناله ای که وقت گریه از گلو برآید. (فرهنگ رشیدی). و غریو مرادف آن است. (فرهنگ خطی). آوازی باشد از سر گریه و زاری که نرم نرم به گوش آید. (فرهنگ اوبهی) : چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است بازفیر و بانفیر و باغریو و باغرنگ. منوچهری. کار من در هجر تو دائم نفیر است و فغان شغل من در عشق تو دائم غریو است و غرنگ. منجیک (از فرهنگ اسدی). شکر به جام حاسد جاهت شرنگ باد تو در نشاط و شادی و او در غم و غرنگ. سوزنی. از چرخ نیل رنگ چه نالند حاسدانت ازسیر کلک تو شده با ناله و غرنگ. سوزنی. به پیش خسرو روی زمین برآرم بانگ چنانکه در خم گردون فتد غریو و غرنگ. ظهیر (از رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا). بازش رهان ز عالم خاکی که روز و شب چشمی پر آب دارد و جانی پر از غرنگ. سراج الدین سگزی (از جهانگیری). ، گریه و زاری. (برهان قاطع) ، نوایی از موسیقی است
جوان زیبا، کاکل، کلنگ از پرندگان، گیاه تر پرنده ای است از راسته پابلندان دارای بالهای دراز و ساقه های طویل که به فارسی آن را کلنگ خوانند. غرنیق غرنیق غرانق، جمع غرانیق غرانق غرانقه
جوان زیبا، کاکل، کلنگ از پرندگان، گیاه تر پرنده ای است از راسته پابلندان دارای بالهای دراز و ساقه های طویل که به فارسی آن را کلنگ خوانند. غرنیق غرنیق غرانق، جمع غرانیق غرانق غرانقه