جدول جو
جدول جو

معنی غرم - جستجوی لغت در جدول جو

غرم
میش کوهی، قوچ کوهی، برای مثال سواران ایران به سان پلنگ / به هامون کجا غرمش آید به چنگ (فردوسی - ۷/۱۳۵)
تصویری از غرم
تصویر غرم
فرهنگ فارسی عمید
غرم
(دِ)
لازم شدن بر کسی تاوان. (از منتهی الارب) ، پرداختن دیه و وام و جز آن. (از اقرب الموارد). غرم. غرامه. مغرم. (اقرب الموارد) ، پرداختن سهم خود، سهیم بودن در یک هزینۀ عمومی. (دزی ج 2 ص 209) ، زیان بردن در تجارت. غرم. غرامه. مغرم. (از اقرب الموارد) ، ترک کردن و دادن: و لقینا احد کبرائهم، فحبس القافله حتی غرموا له اثواباً و سواها، به هوس آمدن. به شوق افتادن. (دزی ج 2 ص 209)
لغت نامه دهخدا
غرم
(غَ)
قهر و غضب و خشم. به فتح اول و ثانی هم به این معنی گفته اند. (برهان قاطع). خشم و کینه. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). مصحف غژم. (حواشی برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
غرم
(غُ)
میش کوهی، یعنی گوسفند مادۀ کوهی. (برهان قاطع) (از آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی). میش کوهی، یعنی نخجیر بود. (فرهنگ اوبهی) :
شیر گوزن و غرم را نشکرد
چونانکه تو اعدات را بشکری.
دقیقی (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
نشستنش با غرم و آهو بود
ز آرام و مردم به یک سو بود.
فردوسی.
ز چنگال یوزان همه دشت غرم
دریده برو دل پر از داغ و گرم.
فردوسی.
سواران ایران به سان پلنگ
به هامون کجا غرمش آید به چنگ.
فردوسی.
به تیر کرد چو پشت پلنگ و پهلوی یوز
پر از نشان سیه پشت غرم و پهلوی رنگ.
فرخی.
راست گفتی که نره شیری بود
گلۀ غرم و آهو اندر بر.
فرخی.
غرم دیدم چو خسک کرده ز بس پیکان پشت
گرگ دیدم چو سغر کرده ز بس ناوک بر.
فرخی.
تو شیری و شیران به کردارغرم
برو تا رهانی دلم را ز گرم.
عنصری (از فرهنگ اسدی) (از فرهنگ خطی).
پراکنده هامون و گردان همه
ز مرغان چغانه ز غرمان رمه.
اسدی (گرشاسب نامه).
همه دشت با شیر و یوز و پلنگ
بد از گرد او غرم و آهو و رنگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
کجا آید از غرم کار هژبر
کجا آورد گرد باران چو ابر.
اسدی (گرشاسب نامه).
شهریاری کز ثبات عدل او در بیشه غرم
چون بخسبد سر نهد در پنجۀ شیر ژیان.
ازرقی (از جهانگیری).
تا چو غرم و گوزن و آهو و گور
در بیابان خورند طعمه شور
تشنه گردند و قصد آب کنند
سوی این آبخور شتاب کنند.
نظامی.
پلنگ را اثر عدل توبر آن بگماشت
که شیر در دهن غرم مرغزاری کرد.
مجد همگر (از جهانگیری).
شنیدم که در دشت صنعان جنید
سگی دید برکنده دندان ز صید
پس از غرم و آهو گرفتن به پی
لگد خوردی از گوسفندان حی.
سعدی (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا).
، قوچ شهری که گوسفند جنگی است. (برهان قاطع) :
مرا گر بخواهی ز شاه جهان
چو غرم ژیان با تو آیم دمان.
حکیم اسدی (ازفرهنگ شعوری).
، به معنی گوسفند هرک (هرک قیونی ؟) نیز آمده است که دمی کوچک دارد. (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
غرم
تاوان
تصویری از غرم
تصویر غرم
فرهنگ لغت هوشیار
غرم
((غُ))
میش کوهی، قوچ جنگی
تصویری از غرم
تصویر غرم
فرهنگ فارسی معین
غرم
تاوان، هرچه ادا کردنش لازم باشد، وام، قرض
تصویری از غرم
تصویر غرم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرمیدن
تصویر غرمیدن
خشمناک شدن، دشنام دادن، غریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرمانوش
تصویر غرمانوش
ترخان، ترخون
عاقرقرحا، گیاهی شبیه بابونه، با برگ های ریز و شاخه های نازک که مصرف دارویی دارد، اککرا، اکرکره، آکرکره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرم تک
تصویر غرم تک
آنکه مانند میش کوهی بدود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرمان
تصویر غرمان
خشمناک، خشمگین، غمگین، برای مثال دشمن خویش را بری فرمان / هرزمان دوست را کنی غرمان (نصیر ادیب - لغتنامه - غرمان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرمنده
تصویر غرمنده
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرما کردن
تصویر غرما کردن
تقسیم کردن اموال بدهکار ورشکسته به وسیلۀ طلبکاران میان خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرما
تصویر غرما
غریم ها، مدیون ها، وام دارها، بدهکارها، جمع واژۀ غریم
غرما کردن: تقسیم کردن اموال بدهکار ورشکسته به وسیلۀ طلبکاران میان خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرمج
تصویر غرمج
سیاه دانه، گیاهی خودرو با برگ های بنفش و دانه های ریز سیاه که مصرف دارویی و خوراکی دارد، کرنج، سیاه تخمه، کبودان، بوغنج، سنیز، سیسارون، شونیز، سنز
خوراکی که با آرد ارزن و گوشت یا روغن بپزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرمب
تصویر غرمب
غرنب، غرنبیدن، آواز مهیب و ترسناک
فرهنگ فارسی عمید
(غَ مِ / مَ)
سیاه دانه را گویند، و آن تخمی باشد سیاه که بر روی خمیر نان پاشند. (برهان قاطع). در فرهنگ فخر قواس به کسر میم به معنی سیاه دانه گفته و این بیت را که قائلش معلوم نیست شاهد آورده:
جوی ز خرمن تو به ز کشت خرمن عمر
گدای دانۀ خال توام نه از غرمج.
و ظاهراً این شعر درویش سقاست. (فرهنگ رشیدی). در فرهنگ جهانگیری غرمچ به جیم فارسی آمده است. نام تخم گیاهی خوشبو و شبیه به زیره که گرویا نیز گویند. (ناظم الاطباء). شونز. (فرهنگ نظام). شنز. (رشیدی). شینیز. شنیز. سنیز. (برهان قاطع). رجوع به شونیز شود، ارزن پخته به چربی یا به گوشت. (فرهنگ رشیدی) (اوبهی). در فرهنگ لغات قدیم شاهنامۀ حکیم فردوسی که محمد علوی طوسی در اصفهان به سیصد سال پیش، از روی لغات مرقومۀ حواشی شاهنامه نقل کرده گوید: غرمج پختنی است از گوشت و روغن و ارزن. فردوسی از قول شوهری که زنش برای او غرمج پخته بود به تهدید و خشم گفته است:
مرا غرمج ار تو بپختی نه بی
زهی شوخ دیده زهی روسپی
نه بی به زبان دری، یعنی چه می شد و چه بود. معلوم می شود خورشی که اکنون غرمه گویند همان غرمج قدیم است. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ذیل غرمج). ’ولف’ به معنی حلوا آورده، و در فرهنگ اسدی ’غرمج آب’ آمده است. (لغات شاهنامه تألیف رضازادۀ شفق).
- غرمج آب، خوراکی است از ارزن پخته. (فرهنگ اسدی ذیل لغت پی) :
مرا غرمج آبی بپختی به پی
به پی گر بپختی تویی روسپی.
خجسته (از فرهنگ اسدی ذیل پی)
لغت نامه دهخدا
(غَ مِ)
سیاه دانه، و آن را سنیز خوانند. شاعر گفته:
جوی ز خرمن تو به ز کشت خرمن عمر
گدای دانۀ خال توام نه از غرمچ.
؟ (جهانگیری).
شونیز (سیاه دانه). (فرهنگ نظام). غرمج. رجوع به غرمج شود، گندم شکافته شده که ریخته شود و از پوست خود جدا گردد. (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(غُ رُ)
در تداول شیرازیان آواز افتادن چیز سنگین در آب. (فرهنگ نظام). غرنب. گرمب
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
مأخوذ از غرماء. رجوع به غرماء شود.
- غرما کردن. رجوع به غرما کردن شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
لغتی در غرمی ̍ و به معنی ’اما’ است. (منتهی الارب). رجوع به غرمی شود
لغت نامه دهخدا
(غُ مُ)
نام والد یعقوب محدث. (منتهی الارب). کنیۀ وی ابویعقوب است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ مَ)
به معنی غرامت. (دزی ج 2 ص 209). رجوع به غرامت شود
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
گوشت سرخ کرده که برای زمستان محفوظ میدارند، خورشی است که با گوشت و بقولات پخته می شود و اقسام دارد، مثل غرمه سبزی و غرمه به و غرمه کدو. احتمال میرود این لفظ، قورمه (به قاف) و ترکی باشد که به معنی کباب است لیکن ممکن است قورمۀ ترکی از غرمۀ فارسی گرفته شده باشد. (فرهنگ نظام). در ترکی آذری به قاف تلفظ شود و آن به معنای گوشتی است که به طرز مخصوصی می پزند و برای زمستان نگاه میدارند. این کلمه مأخوذ از قورماق (بریان کردن. کباب کردن) است. رجوع به قورمه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
چاه زنخدان. (دزی ج 2 ص 209)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
موضعی است. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
یا غرمانا، یک بخش از چهار بخش درهم که یک دانگ و نیم است. (فرهنگ نظام). ربع درهم، نصف درهم. (السنۀ ترکیه و فرانسویه نک لغتی). غراما. رجوع به غراما شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرمیدن
تصویر غرمیدن
خشمناک و کینه ور شدن، ستیزه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرمول
تصویر غرمول
نره ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرما
تصویر غرما
جمع غریم وامدار بدهکاران، طلبکاران
فرهنگ لغت هوشیار
آواز افتادن چیزی سنگین در آب، آواز تصادم سنگ یا چیزی سنگین با جسمی، آواز انفجار گلوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرمچ
تصویر غرمچ
سیاه دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرمه
تصویر غرمه
قرمه بنگرید به قرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرمود
تصویر غرمود
غذا و خوراک اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرمج
تصویر غرمج
((غَ مَ))
ارزن پخته به چربی یا به گوشت
فرهنگ فارسی معین