جدول جو
جدول جو

معنی غاژ - جستجوی لغت در جدول جو

غاژ
خار، (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا)، هر نوع خار (شوک) اعم از خار گل و خار درخت، (برهان)، مردم دهان فراخ، (برهان) (اوبهی) (انجمن آرا) (جهانگیری) :
شمر جرعه ای دان به نزدیک یم
جهان لقمه ای دان بنزدیک غاژ،
شمس فخری،
، کلاغ مانندی خردتر از کلاغ و باریک تر از آن سیاه با پای و منقار مرجانی رنگ یعنی سرخ خوشرنگ، رجوع به غراب و رجوع به زاغ شود، غراب البین، حاتم و رجوع به غاژ کردن شود، (منتهی الارب)، ضوع، ضوع، (منتهی الارب)، غراب الزرع، غراب الزیتون
لغت نامه دهخدا
غاژ
زاغچه
تصویری از غاژ
تصویر غاژ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاژ
تصویر تاژ
(دخترانه و پسرانه)
لطیف، نازک، نام پسرفرواک برادر هوشنگ پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هاژ
تصویر هاژ
متحیر، سرگشته، درمانده، زبون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماژ
تصویر ماژ
عیش، عشرت، خوشی، برای مثال در این محنت سرای شادی و غم / که گاهی ماژ باشد گاه ماتم (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۷)، آسودگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاش
تصویر غاش
کسی که مردم را بفریبد، خدعه کننده، فریب کار، خائن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غال
تصویر غال
زمین پست و پر درخت، سوراخ چلپاسه، خانۀ چلپاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاب
تصویر غاب
گوشت شب مانده، گوشت گندیده، غذای پس مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاژ
تصویر کاژ
لوچ، آنکه چشمش پیچیده باشد، کژبین، دوبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول برای مثال ای تیغ زبان آخته بر قافلۀ ژاژ / چشمت به طمع مانده سوی نان کسان کاژ (ناصرخسرو - لغت نامه - کاژ)، به یک پای لنگ و به یک دست شل / به یک چشم کور و به یک چشم کاژ (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۲)، در علم زیست شناسی کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راژ
تصویر راژ
راش، انبار غله، خرمن غلۀ پاک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غال
تصویر غال
شکاف کوه، آغل گوسفند در کوه، سوراخی که جانوری بیابانی مانند روباه و شغال در آن به سر ببرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاژ
تصویر تاژ
خیمه، چادر، برای مثال خسرو غازی آهنگ بخارا دارد / زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۱۱)
نازک، ظریف، لطیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاژ
تصویر گاژ
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاژ
تصویر فاژ
فاژیدن، خمیازه، دهن دره، برای مثال می کند چون ز بی دماغی فاژ / در دهانش نهاد باید ژاژ (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واژ
تصویر واژ
پولی که به زور از کسی گرفته شود، باژ
خراج، مالیات، عوارض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غار
تصویر غار
شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، مغاره، مغار، دهار، گاباره
درختی بزرگ و تناور با گل های ریز و سفید و برگ های درشت و دراز شبیه برگ بید و طعم تلخ و خوش بو که در شام و برخی کشورهای دیگر می روید و می گویند تا هزار سال عمر می کند، میوۀ این گیاه به اندازۀ فندق با پوست نازک و سیاه رنگ و مغز چرب و خوش بو و زرد رنگ است و پس از کهنه شدن سرخ تیره می شود، برگ و پوست و میوۀ آن در طب به کار می رود، دهم، برگ بو، دهمست، دهمشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاص
تصویر غاص
کسی که لقمه در گلویش گیر کند و نتواند نفس بکشد، پر، انبوه، مکان پر از مردم، مرد مفلس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژاژ
تصویر ژاژ
گیاهی بی مزه، خاردار و خودرو شبیه درمنه که در صحراها می روید، شتر آن را از زمین می کند و می جود اما نمی تواند نرم کند و فرو ببرد، جز سوختن مصرفی ندارد،
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
کنگر
کاکوتی
ژاژ خاییدن: کنایه از سخنان بی مزه، بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه سرایی کردن، برای مثال همه دعوی کنی و خایی ژاژ / در همه کارها حقیری و هاژ (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۷) ، گر ننالم گویند نیست حاجتمند / وگر بنالم گویند ژاژ می خاید (مسعودسعد - ۱۲۳)
ژاژ دراییدن: کنایه از سخنان بی مزه، بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه سرایی کردن، ژاژ خاییدن، برای مثال کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود / که چرب گویان آنجا شوند کندزبان (فرخی - ۳۲۷)
ژاژ لاییدن: کنایه از سخنان بی مزه، بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه سرایی کردن، ژاژ خاییدن، برای مثال آن خبیث از شیخ می لایید ژاژ / کژنگر باشد همیشه عقل کاژ (مولوی - ۳۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاز
تصویر غاز
پرنده ای شناگر، بزرگ تر از مرغابی و کوچک تر از قو، با گردن دراز و پاهای پرده دار که نر و ماده ای هم شکل دارد. وزنش تا دوازده کیلوگرم می رسد، خربط
پول ناچیز و کم در دورۀ قاجار، واحد پول معادل نیم شاهی
پینه، وصله، چاک، شکاف
گاز به زبان عربی
غاز چراندن: کنایه از کار بیهوده کردن، بیکاری، ولگردی
غاز کردن: پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن، غاژیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غان
تصویر غان
توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوش، غوشه، سندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باژ
تصویر باژ
باج، پولی که به زور از کسی گرفته شود، واژ
خراج، مالیات، عوارض برای مثال نگه کن که چندین ز کندآوران / بیارند هرسال باژ گران (فردوسی۴ - ۵۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
درختی است از تیره پیاله داران و از دسته غانها که درختی است بزرگ و دارای برگهایی است با دمبرگ دراز و دندانه دار و نوک تیز. این درخت در قسمتهای شمالی نیمکره زمین (قسمتهای شمالی روسیه و نروژ) تشکیل جنگلهایی داده است. از پوست آن در برخی نقاط به نام قطران غان می گیرند. برای تهیه قطران پوست درخت را از ساقه جدا و بر روی هم انباشته کنند و پس از چند ماه به طریقه خشک تقطیر نمایند. قطران حاصل از این درخت به مصرف چرمسازی و دارویی می رسد و در بیماری های جلدی نیز به کار می رود. پوست درخت غان نقره رنگ است و دارای ماده ای قابل تبلور به نام بتولین می باشد، براثر ایجاد شکاف در تنه درخت غان شیره ای با طعم شیرین خارج می شود که پس از خمیر نوعی مشروب الکلی از آن به دست می آورند. برای پوست این درخت اثر تصفیه کننده خون و تقویت دهنده دستگاه هضم و تب بر نیز ذکر شده است. این درخت و گونه های مختلفش در جنگلهای شمالی ایران نیز میروید شجره التامول توس قان غوش سندر سندر آغاجی غوش آغاجی غین قین غوشه شجره البتولا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غال
تصویر غال
آغل گوسفندان در کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاک
تصویر غاک
صدا و بانگ کلاغ، فتنه و آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاق
تصویر غاق
پارسی تازی گشته غاز سیا غاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاف
تصویر غاف
کهور از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاژ
تصویر تاژ
خیمه، چادر، سایبان و بمعنی لطیف
فرهنگ لغت هوشیار
بوته گیاهی است بغایت سفید و شبیه بدرمنه در نهایت بی مزگی و هر چند شتر آن را بخاید نرم نشود و بسبب بیمزگی فرو برد. توضیح: درباره هویت این گیاه اختلاف است. مولف برهان آن را علفی دانسته که در دوغ کنند و هم آنرا نوعی کنگر نوشته و مرادف خار شتر دانسته است. مرحوم دهخدا در لغت نامه آنرا همان کاکوتی میداند، تره دوغ یعنی آنچه از رستنی که در دوغ و ماست کنند، سخن بیهوده یاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راژ
تصویر راژ
توده غله پاک شده و از کاه در آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاژ
تصویر پاژ
باج باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاژه
تصویر غاژه
گلگونه بزک گلغونه سرخاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاژ
تصویر تاژ
آلاچق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاژ
تصویر پاژ
مالیات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باژ
تصویر باژ
خراج، جزیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غار
تصویر غار
اشکفت
فرهنگ واژه فارسی سره