جدول جو
جدول جو

معنی غارسنگ - جستجوی لغت در جدول جو

غارسنگ
(رِ سَ)
کاردار. کلوخ (؟) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارسنج
تصویر بارسنج
کسی که بار را وزن می کند، ترازودار، قپان دار، هرچه با آن باری را وزن کنند، ترازو، قپان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زارغنگ
تصویر زارغنگ
ریگزار، زمین سخت، زمین پوشیده از ریگ، زمین پر ریگ، ریگستان، زراغنگ، زراغن، زاراغنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارسنگ
تصویر پارسنگ
سنگی که در یک کفۀ ترازو بگذارند تا با کفۀ دیگر برابر شود، پاسنگ، پاهنگ، ورسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارسنج
تصویر کارسنج
آنکه کار را بسنجد و اطراف و جوانب آن را در نظر بگیرد، کارآگاه، کارآزموده، برای مثال ز دشواری راه و گنجی چنان / سخن راند با کارسنجی چنان (نظامی۵ - ۸۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارتنگ
تصویر بارتنگ
بارهنگ، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، زبان برّه، لسان الحمل، جرغول، چرغول، جرغون، خرغول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارهنگ
تصویر بارهنگ
گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، زبان برّه، بارتنگ، لسان الحمل، جرغول، چرغول، جرغون، خرغول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوسنگ
تصویر گاوسنگ
گاویزن، ماده ای شبیه زردۀ تخم مرغ که از میان زهرۀ گاو به دست می آوردند، مهرۀ زهرۀ گاو
اندرزا، جاویزن، گاودارو، گاوزهره، گاوزهرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زراسنگ
تصویر زراسنگ
گردی به رنگ طلایی که در نقاشی به کار می رود، اکلیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارسنب
تصویر دارسنب
دارکوب، پرنده ای کوچک با پرهای سیاه، سفید، زرد و سبز که با پنجه های خود به تنه و شاخه های درخت می چسبد و حشرات را با منقار از زیر پوست درخت بیرون می آورد و می خورد
داربر، دارشکنک، درخت سنبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاوشنگ
تصویر غاوشنگ
چوبی که با آن گاو یا خر را می رانند
فرهنگ فارسی عمید
(بارْ، رَ)
دست پیچ اطفالی که در گهواره می خوابانند. (ناظم الاطباء). سینه بند اطفال. بادنگ. باژرنگ. باردنگ. (دمزن).
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ / دِ)
وزّان. قپاندار. (دمزن). رجوع به شعوری ج 1 ورق 153 برگ ب شود.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لغت عبری است بمعنی یاری و امداد، و آن نام کاهن و رهبرعبرانیان و کاتب دینی یهود در قرن پنجم قبل از میلاد است که در دربار ایران صاحب جاه و مقام بود. وی معاصر اردشیر درازدست هخامنشی بود. وی در سال 457 قبل از میلاد به سرکردگی و پیشوایی عده بسیاری از اسیران یهود که از بابل به اورشلیم بازمیگشتند (در حدود 1775 تن) برگزیده شد و در اورشلیم به اصلاح دین و تلاوت متون مقدس اشتغال داشت و همچنین به نوشتن تاریخ و کتاب معروف ’ عزرا’ و قسمتی از ’نحمیا’ سرگرم بود. گویند همه کتب عهدعتیق را وی جمعآوری و تدوین کرده است. عزرا در نویسندگی مهارت داشت و در آیین یهود اصلاحاتی کرده و کنیسه هایی تأسیس نموده است. و مسلمانان او را بنام عزیر خوانند و از انبیای بنی اسرائیل شمارند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به قاموس کتاب مقدس و عزیر شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
بارتنگ. خنگ. ذنب الثعلب. خوب کلان. مری زبانک. لسان الحمل. بردوسلام. آذان الجدی. لسان الحمل الکبیر. ذنب الفاره. اسم تخمی است دوایی که نام دیگرش بارتنگ است. (فرهنگ نظام). دانه های قرمزرنگ آن لعاب بسیار دارد. (گیاه شناسی گل گلاب چ 1326 دانشگاه طهران ص 251). بلغت مردم طهران بارتنگ و لسان الحمل. (ناظم الاطباء). تخم رکیشه است مصلح سینه و مدر بول. ضماد برگ آن برای ورم چشم مفید است. (منتخب الخواص ص 13). رجوع به بارتنگ شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
از مزارع اقطان بلوک کرمان است. (مرآت البلدان ج 4 ص 51)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سنگ و جز آن که در کپۀ سبک ترازو نهند تا هر دوکپه معادل شود. چیزی که در یک کفه نهند تا با کفۀ دیگر برابر شود. (برهان). پاسنگ. پاهنگ:
بست دوران بر رکوی چرخ چندین سنگ و خاک
لیک در میزان حکمت کم بود از پارسنگ.
کاتبی.
- پارسنگ بردن عقل کسی، در تداول عامیانه، نقصان عقل کسی. گولی. حمق. غباوت: عقلش پارسنگ میبرد
لغت نامه دهخدا
قصبۀ ارسنگ، از قصبات حوالی بلخ. (حبط ج 2 صص 265-266)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
محرّف ارثنگ. ارژنگ. (برهان) (جهانگیری). نگار خانه مانی. (جهانگیری). و در جهانگیری این بیت شاهد آمده:
همی تافت از پرنیان روی خوبش
نگاریست گوئی پر ارسنگ مانی.
فرخی.
و در دیوان چ عبدالرسولی ((ارتنگ)) است
لغت نامه دهخدا
تصویری از غاوشنگ
تصویر غاوشنگ
چوی که بدان گاو را رانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارسنج
تصویر بارسنج
قپاندار، اسبابی که با آن بار را وزن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار نگ
تصویر کار نگ
چرب زبان زبان آور فصیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارتنگ
تصویر بارتنگ
بارهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پار سنگ
تصویر پار سنگ
پاره سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره بارهنگها که جزو تیره های نزدیک به زیتونیان است. این گیاه یکساله است و بعضی گونه هایش نیز پایا میباشد. برگهایش تقریبا از ریشه جدا میشوند. بلنتاین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با سنگ
تصویر با سنگ
گرانبار سنگین، بلندقدر عظیم القدر با تمکین
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی که در یک کفه ترازو گذارند تا با کفه دیگر برابر گردد پارسنگ پاهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناردنگ
تصویر ناردنگ
هر غذایی که با رب انار سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارهنگ
تصویر بارهنگ
((هَ))
گیاهی با ساقه های نازک وبرگ های بیضی شکل، بلندیش تا نیم سانتی متر می رسد، دانه های ریز و لعاب دار دارد که خاصیت نرم کننده و ملین دارد، خرگوشک، بارتنگ، چرغول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاوشنگ
تصویر غاوشنگ
((شَ))
چوبی که بدان گاو را رانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارسنگ
تصویر پارسنگ
((سَ))
سنگ ترازو، پایه ستون، پاسنگ
پارسنگ برداشتن عقل کسی: کنایه از ناقص عقل بودن، دیوانه بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آذرسنگ
تصویر آذرسنگ
آمفیبول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زاگسنگ
تصویر زاگسنگ
آلونیت
فرهنگ واژه فارسی سره
سنگ مقیاس وزنه، سنگ ترازو
فرهنگ گویش مازندرانی
پارکینگ
دیکشنری اردو به فارسی