- عَقَّلَ
- منطقی کردن، ذهن
معنی عَقَّلَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چشم بند کردن، عصب
مسیحی کردن، او غسل تعمید داده شد، تعمید دادن
درس دادن، علم، آموزش دادن، دوباره آموزش دادن، تدریس کردن
آویزان کردن، نظر داد، پرچم زدن
گمراه کردن، او گمراه کرد
برعکس کردن، معکوس
عطر زدن، عطر
قوی کردن، تقویت شده
جبران کردن، جبران کرد
تعریف کردن، سفارشی
در معرض خطر قرار دادن، یک پیشنهاد، به خطر انداختن
تنبیه کردن، او شکنجه کرد، عذاب دادن، شکنجه دادن
تشکیل دادن، ظاهر، شکل دادن
راه اندازی کردن، پر کردن
سرمایه گذاری کردن، مرکز خرید، پول تامین کردن، مالی شدن
عمیق تر کردن، عمق
مشخّص کردن، چشم، تعیین کردن، کالیبره کردن، نامزد کردن
غیرفعّال کردن، او از کار افتاد
رایانه ای کردن، اطراف، حرکت دادن، جا به جا کردن، تبدیل کردن، محلّی سازی کردن
ویرایش کردن، عدالت
به تعویق انداختن، باشه، تعویق انداختن
لکّه انداختن، پاشیدن
حق دادن، او واجد شرایط بود
تعویض کردن، در عوض، رکاب زدن، جایگزین کردن
احترام گذاشتن، ارج نهادن
کاهش دادن، گارد سیاه
طولانی کردن، طول
لوس کردن، متنعّم کردن
تصحیح کردن، او بررسی کرد
زیبا کردن، شتر
عبارت گفتن، از طریق، بیان کردن
عامل بودن، عامل
معادل بودن، منصفانه، نرمال کردن
فهرست کردن، ثبت نام کنید، ریختن، ثبت کردن، ثبت نام کردن