معنی عَامَلَ
عَامَلَ
عامل بودن، عامل
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با عَامَلَ
عَادَلَ
عَادَلَ
مُعادِل بودَن، مُنصِفانِه، نُرمال کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
عَمَلَ
عَمَلَ
اِستِخدام کَردَن، یِک شُغل
دیکشنری عربی به فارسی
أَكمَلَ
أَكمَلَ
تَکمِیل کَردَن، کامِل، کامِل کَردَن، تَمام کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
بَادَلَ
بَادَلَ
مُبادِلِه کَردَن، او مُبادِلِه کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
تَعامَلَ
تَعامَلَ
مُعامِلِه کَردَن، مُعامِلِه
دیکشنری عربی به فارسی
تَعَامَلَ
تَعَامَلَ
مُعامِلِه کَردَن، مُعامِلِه
دیکشنری عربی به فارسی
عَاهَدَ
عَاهَدَ
تَعَهُّد کَردَن، او قُول داد
دیکشنری عربی به فارسی
عَانَقَ
عَانَقَ
دَر آغوش گِرِفتَن، دَر آغوش گِرِفت
دیکشنری عربی به فارسی
عَالَجَ
عَالَجَ
دَرمان کَردَن، او دَرمان کَرد، فَرآیَند کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی