جدول جو
جدول جو

معنی عمیاء - جستجوی لغت در جدول جو

عمیاء
(عَمْ)
مؤنث أعمی ̍. کور. نابینا. ج، عمی، عمیاوات. رجوع به اعمی شود.
- علی العمیاء، کورانه. کورکورانه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
عمیاء
کور زن، پوشیده پوشیدگی مونث اعمی زن نابینا، کوری، پوشیدگی
تصویری از عمیاء
تصویر عمیاء
فرهنگ لغت هوشیار
عمیاء
((عَ))
مؤنث اعمی، زن نابینا
تصویری از عمیاء
تصویر عمیاء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عماء
تصویر عماء
ابر مرتفع، ابر پرباران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمیا
تصویر عمیا
کوری، کنایه از نادانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمیان
تصویر عمیان
اعمی ها، کورها، نابیناها، جمع واژۀ اعمی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
جمع واژۀ عمیه تأنیث عمی. (از اقرب الموارد). رجوع به عمی و عمیه شود
لغت نامه دهخدا
(لَمْ)
بنت محمد القزاز. محدثه سمعت علی الجمال عبدالله الهیثمی الجزء الاول من فوائد الصلقی. و اجاز لها جماعه من المتأخرین و توفیت فی القرن التاسع للهجره. (اعلام النساء ج 3 ص 1362)
لغت نامه دهخدا
(لَمْ)
تأنیث المی. زن سیاه یا گندم گون لب: شفه لمیاء، لبی سیاه فام. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به معنی موضع مکشوف، شهری است در کوهستان یهودا. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عُمَ)
جمع واژۀ عمید. سردار و بزرگ قوم. رجوع به عمید شود: شکایتی از جمعی والیان و عمداء آنجا بر وی عرض کردند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 98)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
قتیل عمیا، کشته ای که کشندۀ آن معلوم نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قتل عمیا، کشته شد ودانسته نیست که کشنده اش کیست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
جمع واژۀ عمیل. (از المنجد). رجوع به عمیل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعمش. (منتهی الارب). زنی که چشمش به علتی آب راند. (ناظم الاطباء). ج، عمش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
أرض عمهاء، زمین که در وی نشان و علم نباشد. (منتهی الارب). زمینی که نشانه ها و علاماتی که راه نجات را بنمایاند، در آن نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَلْ)
ابن هیثم. از همراهان علی بن ابی طالب (ع) در جنگ جمل. (از حبیب السیر چ خیام ج 1، ص 529)
لغت نامه دهخدا
نوعی ماهی است. (از دزی از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ظَمْ)
تأنیث اظمی. ناقه ظمیاء، ناقۀ سیاه و لب پژمرده و گندمگون و چشم کم گوشت باریک مژه و ساق کم گوشت و بن دندان اندک خون، امراءه ظمیاءاللثات و ظمیاء الشفه و العین و الساق، زن کم خون بن دندان و گندمگون لب و کم گوشت چشم و باریک ساق
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما)
دراز و درازقامت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : جاریه عماء، دختر تام الخلقۀ درازقامت. (ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). نخله عماء، خرمابن دراز. (ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عمیمه. رجوع به عمیمه شود. ج، عم ّ
لغت نامه دهخدا
(عَ)
داء عیاء،بیماریی که به نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیماریی که بهبودی در آن نباشد. (از اقرب الموارد) ، فحل عیاء، گشن درمانده از گشنی، یا آنکه طرز گشنی نداند و گاهی گشنی نکرده باشد، و نیز رجل عیاء به همین دو معنی است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). نر و یا مردی که نزدیکی با ماده را نداند و یا نری که هرگز نزدیکی به ماده نکرده باشد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(دَءْ)
درماندن در کار یا به مراد خود راه نیافتن و استواریش را نتوانستن. (از منتهی الارب). نیافتن راه مطلوب خود و یا عاجز گشتن از آن و محکم کردن آن نتوانستن. (از اقرب الموارد). عی ّ. رجوع به عی ّ شود، ندانستن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نابینا گردیدن: اعمای اعمیاءً، نابینا گردید. و قد تشدد الیاء فیقال: اعمای ّ کاحمرّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نور هر دو چشم از بین رفتن. اعمای الرجل یعمای و اعمای ّ یعمای ﱡ اعمیاءً، بمعنی عمی و اصل اعمای بتخفیف الیاء اعمای ّ بتشدیدها من باب افعال ّ حذفت احدی الیائین شذوذاً للتخفیف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُمْ)
جمع واژۀ أعمی ̍. کوران. نابینایان:
ز نابیناست پنهان رنگ، بانگ از کر پنهانست
همی بینند کران رنگ را، و بانگ را عمیان.
ناصرخسرو.
رجوع به أعمی ̍ شود، کور. نابینا:
مور بر دانه از آن لرزان بود
که ز خرمنگاه خود عمیان بود.
مولوی.
- برعمیان، چون کوران. کورکورانه. بطریق کوران:
چند برعمیان دوانی اسب را
باید استا پیشه را و کسب را.
مولوی.
- علی العمیان، کورکورانه. (از دزی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عمیا
تصویر عمیا
مونث اعمی زن نابینا، کوری، پوشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علی العمیاء
تصویر علی العمیاء
گمراهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاره العمیاء
تصویر فاره العمیاء
موش کور
فرهنگ لغت هوشیار
گمراهی، ستهیدگی، نا بینایی، ابر تنک، ابر تو در تو، ابر بارنده ابر مرتفع، ابر باران ریز، مرتبت احدیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمیاء
تصویر لمیاء
تیره لب زن، زن سیاه لب یا گندم گون لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمهاء
تصویر عمهاء
زمین بی نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیاء
تصویر علیاء
بلند نای، آسمان، لچه (قله کوه)، کار شگرف کار سترگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظمیاء
تصویر ظمیاء
لب کبود، ساگ کم گوشت، بج کم خون، پلک نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماء
تصویر عماء
((عَ))
ابر مرتفع، ابر باران ریز، (تص) مرتبت احدیت (تعاریفات، دکتر غنی، تاریخ تصوف 651)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لمیاء
تصویر لمیاء
((لَ))
زن سیاه لب یا گندم گون لب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برعمیاء
تصویر برعمیاء
((بَ عَ))
کورکورانه
فرهنگ فارسی معین