بنت محمد القزاز. محدثه سمعت علی الجمال عبدالله الهیثمی الجزء الاول من فوائد الصلقی. و اجاز لها جماعه من المتأخرین و توفیت فی القرن التاسع للهجره. (اعلام النساء ج 3 ص 1362)
بنت محمد القزاز. محدثه سمعت علی الجمال عبدالله الهیثمی الجزء الاول من فوائد الصلقی. و اجاز لها جماعه من المتأخرین و توفیت فی القرن التاسع للهجره. (اعلام النساء ج 3 ص 1362)
تأنیث اظمی. ناقه ظمیاء، ناقۀ سیاه و لب پژمرده و گندمگون و چشم کم گوشت باریک مژه و ساق کم گوشت و بن دندان اندک خون، امراءه ظمیاءاللثات و ظمیاء الشفه و العین و الساق، زن کم خون بن دندان و گندمگون لب و کم گوشت چشم و باریک ساق
تأنیث اظمی. ناقه ظمیاء، ناقۀ سیاه و لب پژمرده و گندمگون و چشم کم گوشت باریک مژه و ساق کم گوشت و بن دندان اندک خون، امراءه ظمیاءاللثات و ظمیاء الشفه و العین و الساق، زن کم خون بن دندان و گندمگون لب و کم گوشت چشم و باریک ساق
داء عیاء،بیماریی که به نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیماریی که بهبودی در آن نباشد. (از اقرب الموارد) ، فحل عیاء، گشن درمانده از گشنی، یا آنکه طرز گشنی نداند و گاهی گشنی نکرده باشد، و نیز رجل عیاء به همین دو معنی است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). نر و یا مردی که نزدیکی با ماده را نداند و یا نری که هرگز نزدیکی به ماده نکرده باشد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
داء عیاء،بیماریی که بِه نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیماریی که بهبودی در آن نباشد. (از اقرب الموارد) ، فحل عیاء، گشن درمانده از گشنی، یا آنکه طرز گشنی نداند و گاهی گشنی نکرده باشد، و نیز رجل عیاء به همین دو معنی است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). نر و یا مردی که نزدیکی با ماده را نداند و یا نری که هرگز نزدیکی به ماده نکرده باشد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
درماندن در کار یا به مراد خود راه نیافتن و استواریش را نتوانستن. (از منتهی الارب). نیافتن راه مطلوب خود و یا عاجز گشتن از آن و محکم کردن آن نتوانستن. (از اقرب الموارد). عی ّ. رجوع به عی ّ شود، ندانستن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
درماندن در کار یا به مراد خود راه نیافتن و استواریش را نتوانستن. (از منتهی الارب). نیافتن راه مطلوب خود و یا عاجز گشتن از آن و محکم کردن آن نتوانستن. (از اقرب الموارد). عَی ّ. رجوع به عَی ّ شود، ندانستن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نابینا گردیدن: اعمای اعمیاءً، نابینا گردید. و قد تشدد الیاء فیقال: اعمای ّ کاحمرّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نور هر دو چشم از بین رفتن. اعمای الرجل یعمای و اعمای ّ یعمای ﱡ اعمیاءً، بمعنی عمی و اصل اعمای بتخفیف الیاء اعمای ّ بتشدیدها من باب افعال ّ حذفت احدی الیائین شذوذاً للتخفیف. (از اقرب الموارد)
نابینا گردیدن: اِعْمای َ اعمیاءً، نابینا گردید. و قد تشدد الیاء فیقال: اِعْمای َّ کاحمرَّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نور هر دو چشم از بین رفتن. اِعْمای َ الرجل یَعْمای ُ و اِعْمای َّ یَعْمای ﱡ اعمیاءً، بمعنی عَمِی َ و اصل اِعْمای َ بتخفیف الیاء اِعْمای َّ بتشدیدها من باب افعال َّ حذفت احدی الیائین شذوذاً للتخفیف. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ أعمی ̍. کوران. نابینایان: ز نابیناست پنهان رنگ، بانگ از کر پنهانست همی بینند کران رنگ را، و بانگ را عمیان. ناصرخسرو. رجوع به أعمی ̍ شود، کور. نابینا: مور بر دانه از آن لرزان بود که ز خرمنگاه خود عمیان بود. مولوی. - برعمیان، چون کوران. کورکورانه. بطریق کوران: چند برعمیان دوانی اسب را باید استا پیشه را و کسب را. مولوی. - علی العمیان، کورکورانه. (از دزی)
جَمعِ واژۀ أعمی ̍. کوران. نابینایان: ز نابیناست پنهان رنگ، بانگ از کر پنهانست همی بینند کران رنگ را، و بانگ را عمیان. ناصرخسرو. رجوع به أعمی ̍ شود، کور. نابینا: مور بر دانه از آن لرزان بود که ز خرمنگاه خود عمیان بود. مولوی. - برعمیان، چون کوران. کورکورانه. بطریق کوران: چند برعمیان دوانی اسب را باید استا پیشه را و کسب را. مولوی. - علی العمیان، کورکورانه. (از دزی)