جدول جو
جدول جو

معنی عمیان

عمیان
اعمی ها، کورها، نابیناها، جمع واژۀ اعمی
تصویری از عمیان
تصویر عمیان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عمیان

عمیان

عمیان
جَمعِ واژۀ أعمی ̍. کوران. نابینایان:
ز نابیناست پنهان رنگ، بانگ از کر پنهانست
همی بینند کران رنگ را، و بانگ را عمیان.
ناصرخسرو.
رجوع به أعمی ̍ شود، کور. نابینا:
مور بر دانه از آن لرزان بود
که ز خرمنگاه خود عمیان بود.
مولوی.
- برعمیان، چون کوران. کورکورانه. بطریق کوران:
چند برعمیان دوانی اسب را
باید استا پیشه را و کسب را.
مولوی.
- علی العمیان، کورکورانه. (از دزی)
لغت نامه دهخدا

عریان

عریان
بِرِهنِه، لُخت، وَرت، رَت، لاج، پَتی، لُچ، عور، تَهَک، اُوروت، غوشت، عاری، مُتَجَرِّد، مُعَرّیٰ
عریان
فرهنگ فارسی عمید