معنی عمیا
- عمیا
- کوری، کنایه از نادانی
واژههای مرتبط با عمیا
عمیا
- عمیا
- مونث اعمی زن نابینا، کوری، پوشیدگی
عمیا
- عمیا
- قتیل عمیا، کشته ای که کشندۀ آن معلوم نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قُتل عمیا، کشته شد ودانسته نیست که کشنده اش کیست. (از اقرب الموارد)
لمیا
- لمیا
- زن سیاه و گندمگون
عمیق
- عمیق
- ژرف، گود
علیا
- علیا
- رفیع، والا
لمیا
- لمیا
- آنکه در لبش سیاهی باشد
عمیم
- عمیم
- فرا گیرنده، شامل، کامل، تمام
عملا
- عملا
- در عمل، از لحاظ عمل، از حیث کار و عمل
عمید
- عمید
- بزرگ و سرور، سردار، مسئول مالیات، مشوفی
