جدول جو
جدول جو

معنی عمس - جستجوی لغت در جدول جو

عمس
(خَ)
محو وناپدید شدن کتاب. (از منتهی الارب). کهنه و مندرس گشتن کتاب و نامه. (از اقرب الموارد) ، ناپدید و بی نشان کردن و پنهان نمودن چیزی را. (از منتهی الارب). مخفی کردن. (از اقرب الموارد) ، خویشتن را در کاری نادان ساختن و ناشناسا نمودن با وجود معرفت در آن. (از منتهی الارب). تجاهل کردن و خود را به نادانی زدن. (از اقرب الموارد) ، سخت گردیدن و سیاه شدن و تاریک گشتن روز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عمس. عماسه. عموس
لغت نامه دهخدا
عمس
(خَ خَ مَ)
سخت گردیدن و سیاه شدن و تاریک گشتن روز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عمس. عماسه. عموس
لغت نامه دهخدا
عمس
(عُ / عُ مُ)
جمع واژۀ عماس. رجوع به عماس شود، جمع واژۀ عموس. رجوع به عموس شود، جمع واژۀ عمیس. رجوع به عمیس شود
لغت نامه دهخدا
عمس
(عَ)
حرب سخت. (منتهی الارب). جنگ سخت. (ناظم الاطباء) ، کار دشوار بی سروپای. (منتهی الارب). کاردشوار بی سروته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عمس
نادان نمایی گول نمایی خود را به نادانی زدن خرخری، پنهان کردن، ناپدید گشتن، جنگ سخت، کار دشوار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عمر
تصویر عمر
(پسرانه)
نام خلیفه دوم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شمس
تصویر شمس
(پسرانه)
خورشید، نام بتی در قدیم، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رمس
تصویر رمس
دفن کردن، در خاک پنهان ساختن، پوشاندن و پنهان کردن چیزی، سنگ انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمی
تصویر عمی
اعمیٰ ها، کوران، نابینایان، جمع واژۀ اعمیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمش
تصویر عمش
ضعف بینایی با ریزش اشک چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبس
تصویر عبس
هشتادمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۲ آیه
اعمی
اخم کردن، رو ترش کردن، اخم، چین و شکنی که هنگام نارضایتی، عصبانیت یا فکر کردن بر پیشانی و ابرو می افتد، تجهّم، ترش رویی، عبوس، سخت رویی، تندرویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمر
تصویر عمر
حیات، زندگی، مدت زندگی، طول زندگی، مدت حیات مثلاً در عمرم چنین چیزی ندیده بودم،
مدت دوام یا بقای چیزی، کنایه از مدت یا زمان بسیار زیاد مثلاً یک عمر در همین خانه زندگی کرده است،
کنایه از شخص بسیار محبوب و عزیز
عمر ابد: زندگانی جاوید
عمر دراز: زندگانی طولانی
عمر دوباره: کنایه از بقیۀ زندگی کسی که از مرگ نجات یابد
عمر کردن: زیستن، زندگی کردن، کنایه از دوام آوردن، دوام داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عما
تصویر عما
کوری، نابینایی، کنایه از گمراهی، عمیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طمس
تصویر طمس
غیب کردن، ناپدید کردن، محو کردن، هلاک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عکس
تصویر عکس
برگرداندن، باژگونه کردن، وارون کردن، صورت شخص، شیء یا منظره ای که با دستگاه مخصوص عکاسی گرفته می شود
عکس و طرد: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر کلماتی را که در یک مصراع یا نیم مصراع آورده در مصراع یا نیم مصراع دیگر قلب و مکرر کند برای مثال در چهرۀ تو دیدم لطفی که می شنیدم / لطفی که می شنیدم در چهرۀ تو دیدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرس
تصویر عرس
زفاف
مهمانی و جشن عروسی، عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، پیوگانی، طو، بیوگانی، طوی، زلّه
مهمانی و طعامی که بعد از آوردن عروس به خانۀ داماد می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبس
تصویر عبس
سیسنبر، گیاهی شبیه نعناع، با برگ های خوش بو، گل های سفید مایل به سرخی و تخم های ریز شبیه تخم ریحان که در قدیم آن را برای معالجۀ عقرب گزیده به کار می بردند
سوسنبر، سه سنبل، هرفولیون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عسس
تصویر عسس
پاسبان
کسی که در شب گردش می کند، شوکار، شبگرد، میر شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمل
تصویر عمل
کاری که کسی انجام می دهد، طرز کار، کیفیت انجام یک کار، در پزشکی جراحی بر روی بدن، عبادت، کاری دارای اجر و ثواب اخروی،
شغل دیوانی به ویژه جمع آوری مالیات، تقلب، نیرنگ بازی،
در موسیقی نوعی تصنیف که با اشعار فارسی اجرا می شد، آهنگ
عمل آمدن: پرورش یافتن، رشد کردن، آماده شدن، ساخته شدن
عمل آوردن: پرورش دادن، مورد مصرف قرار دادن، به کار بستن، مهیا کردن، آماده کردن
عمل صالح: کار خوب، کردار نیک
عمل کردن: کار کردن، رفتار کردن، جراحی کردن، اثر کردن
به عمل آمدن: اجرا شدن، انجام شدن، عمل آمدن
عمل آمدن: اجرا شدن، انجام شدن
به عمل آوردن: انجام دادن، اجرا کردن، ایجاد کردن، تولید کردن
عمل آوردن: انجام دادن، اجرا کردن، ایجاد کردن، تولید کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمد
تصویر عمد
چوب های به هم بسته که با آن از دریا و نهر عبور می کنند
نوعی قایق که با تنه و شاخه های درخت درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمد
تصویر عمد
قصد کردن، آهنگ کاری کردن، ویژگی عملی که با قصد و نیت انجام شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمس
تصویر شمس
آفتاب، خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمس
تصویر تمس
تمیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمس
تصویر خمس
پنج یک، یک پنجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امس
تصویر امس
دیروز، روزی از روزهای گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمس
تصویر جمس
ماسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمس
تصویر رمس
دفن کردن مرده و پوشانیدن آن و نیز بمعنی خاک گور، قبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمس
تصویر دمس
چرکین تن لاشه نهنبیده پنهان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمس
تصویر حمس
آواز، صوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمس
تصویر خمس
پنج یک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عکس
تصویر عکس
فرتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمر
تصویر عمر
زیوش، زندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمق
تصویر عمق
ژرفا، گودی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمل
تصویر عمل
کنش، کار، کردار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمو
تصویر عمو
کاکا
فرهنگ واژه فارسی سره