جدول جو
جدول جو

معنی عمر

عمر
حیات، زندگی، مدت زندگی، طول زندگی، مدت حیات مثلاً در عمرم چنین چیزی ندیده بودم،
مدت دوام یا بقای چیزی، کنایه از مدت یا زمان بسیار زیاد مثلاً یک عمر در همین خانه زندگی کرده است،
کنایه از شخص بسیار محبوب و عزیز
عمر ابد: زندگانی جاوید
عمر دراز: زندگانی طولانی
عمر دوباره: کنایه از بقیۀ زندگی کسی که از مرگ نجات یابد
عمر کردن: زیستن، زندگی کردن، کنایه از دوام آوردن، دوام داشتن
تصویری از عمر
تصویر عمر
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عمر

عمر

عمر
دیر داشتن و باقی گذاردن، دیر ماندن و زیستن، زندگانی، بقا، حیات
عمر
فرهنگ لغت هوشیار

عمر

عمر
زندگانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، أعمار. عُمر. عَمر. رجوع به عُمر و عَمر شود
لغت نامه دهخدا

عمر

عمر
نام بطنی است از سُبَیع که در ’عارض’ اقامت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2)
نام فخذی است از تمیم که در نجد اقامت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 824)
لغت نامه دهخدا

عمر

عمر
ابن حسن بن علی بن محمد کلبی، مکنی به ابوخطاب و مشهور به ابن دحیه. رجوع به ابوخطاب (ابن دحیه بن عمر...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 201، وفیات الاعیان ج 1 ص 381، نفح الطیب ج 1 ص 368، میزان الاعتدال ج 2 ص 252، لسان المیزان ج 4 ص 292 و حسن المحاضره ج 1 ص 201
ابن ثابت ثمانینی، مکنی به ابوالقاسم. از نحویان قرن پنجم هجری. درگذشت او را بسال 442 هَ. ق. نوشته اند. رجوع به ثمانینی (عمربن...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 200، ارشادالاریب ج 6 ص 46، وفیات الاعیان ج 1 ص 379، نکت الهمیان ص 220 و بغیهالوعاه ص 360
ابن شَبّه بن عُبیده بن ریطۀ نمیری بصری، مکنی به ابوزید. شاعر، راویه و مورخ قرن سوم هجری. رجوع به ابوزید (عمر بن شبهبن...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 206، ارشاد الاریب ج 6 ص 48، تهذیب التهذیب ج 7 ص 460، فوات الوفیات ج 1 ص 378 و بغیهالوعاه ص 361
ابن عبدالعزیز بن عمر بن مازه، مکنی به ابومحمد و ملقب به برهان الائمه و حسام الدین و مشهور به صدر شهید. از اکابر حنفیۀ خراسان در قرن ششم هجری. رجوع به صدرشهید و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 210، الفوائد البهیه ص 149 و الجواهر المضیئه ج 1 ص 391
ابن ابی عمر محمد بن یوسف بن یعقوب بغدادی، مکنی به ابوالحسین. وی محدث، لغوی، نحوی و محاسب قرن سوم و چهارم هجری بود که بسال 328 هَ. ق. درگذشت. رجوع به ابوالحسین (ابن ابی عمر...) شود
ابن بزری. نام وی عمر بن محمد بن احمد، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به جمال الاسلام و مشهور به ابن بزری میباشد. فقیه شافعی قرن پنجم و ششم هجری. رجوع به ابن بزری شود
ابن مظفر یوسف بن عمر بن رسول، مکنی به ابوالفتح. متوفی بسال 696 هَ. ق. او را کتابی است در نجوم به نام تبصره. (از گاهنامۀ 1310 ص 91). رجوع به کشف الظنون شود
ابن حسن بن علی بن ابی طالب (ع). از فرزندان امام حسن (ع) بود و مادر او ام ولد نام داشت. وی در کربلا شهید گشت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 32- 33 شود
ابن شابه بصری. وی همان عمر بن شبه است که نام پدر او در الفهرست ابن الندیم ’شابه’ ضبط شده است. رجوع به ابوزید (عمر بن شبهبن...) و عمر (ابن شبهبن...) شود
ابن عبدالعزیز بن منذر بن زبیر بن عبدالرحمان بن هبار مطلبی اسدی قرشی. اولین تن از ملوک بنی هباردر سند. رجوع به هباری (عمر بن عبدالعزیز...) شود
ابن عبدالله بن عمر بن عبدالعزیزهباری قرشی، مکنی به ابومنذر. سومین تن از ملوک بنی هبار در سند. رجوع به هباری (عمر بن عبدالله...) شود
ابن عبدالله بن ابراهیم باجمال. فقیه و متصوف اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم هجری (857- 916 هَ. ق). رجوع به باجمال شود
ابن محمد بن ابی بکر فارسکوری. ادیب قرن دهم و یازدهم هجری بود که بسال 1018 هَ. ق. درگذشت. رجوع به فارسکوری شود
ابن احمد بن تقی. مشهور به ابن خلدون. رجوع به ابن خلدون (ابومسلم عمربن...) و عمر حضرمی (ابن احمدبن...) شود
لغت نامه دهخدا