جدول جو
جدول جو

معنی عرس

عرس
زفاف
مهمانی و جشن عروسی، عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، پیوگانی، طو، بیوگانی، طوی، زلّه
مهمانی و طعامی که بعد از آوردن عروس به خانۀ داماد می دهند
تصویری از عرس
تصویر عرس
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عرس

عرس

عرس
زن باشوی. (منتهی الارب). همسر و زن مرد. (از اقرب الموارد) ، مرد با زن. (منتهی الارب). شوهر زن. (از اقرب الموارد). گویند هی عرسه، و هو عرسها. و زن و شوهر را عِرسان گویند. (از اقرب الموارد) ، شیر ماده یا نر. (منتهی الارب). ماده شیر و لبوءه. (از اقرب الموارد). ج، أعراس. (منتهی الارب). و گاهی شیر نر و ماده را عِرسَین گویند. (از منتهی الارب).
- ابن عرس، راسو، که خرد گوش و برگردیده پلک باشد، گویا که گوشش از بیخ بریده است. (منتهی الارب). چارپای کوچکی است چون موش، که اشتر و اصلم و اسک می باشد. (از اقرب الموارد). ج، بنات عرس، برای مذکر و مؤنث. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و گویند بنوعرس. (از منتهی الارب). و رجوع به ابن عرس در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

عرس

عرس
نکاح و عروسی. (ناظم الاطباء). زفاف. (اقرب الموارد). عُرس. رجوع به عُرس شود، مهمانی عروسی. (منتهی الارب). طعام ولیمه. (از اقرب الموارد). رجوع به عُرس شود، جَمعِ واژۀ عَروس. رجوع به عروس شود
لغت نامه دهخدا

عرس

عرس
شتر بچۀ خردسال. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). فصیل کوچک و صغیر. (از اقرب الموارد). عَرس. رجوع به عَرس شود. ج، اَعراس. (اقرب الموارد) ، گائیدن. (از منتهی الارب). نکاح و عروسی. (ناظم الاطباء). زفاف. (اقرب الموارد). عُرُس. رجوع به عُرُس شود، مهمانی عروسی. (منتهی الارب). طعام ولیمه و مهمانی. (از اقرب الموارد). به صورت مذکر و مؤنث به کار رود. ج، أعراس وعُرُسات. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و عُرَسات. (ناظم الاطباء) ، مجازاً، به معنی مجلس طعام فاتحۀ بزرگان است، که به روز وفات بعد ازسالی کنند. چرا که رحلت از غمکدۀ دنیا بمنزلۀ شادی عروسی است. الحق عاشقان حق. چنانکه سعدی فرموده:
عروسی بود نوبت ماتمت
اگر نیک روزی بود خاتمت.
(آنندراج).
، در هند به مراسمی اطلاق شودکه برای تجلیل عارفان و حکیمان بزرگ اسلامی بر پا کنند. در این مراسم که معمولاً از سه تا پنج روز طول میکشد چند سخنرانی درباره مقام و شخصیت کسی که بیاد او جشن میگیرند ایراد میگردد و سپس گروه نوازندگان (قوّالان) به قوالی میپردازند و آوازها و سرودهای مذهبی میخوانند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

عرس

عرس
ستونی است در میان خیمه. (منتهی الارب). عمودی است در وسط ’فسطاط’. (از اقرب الموارد) ، رسن. (منتهی الارب). حبل. (اقرب الموارد) ، شتربچۀ خردسال. (منتهی الارب). فصیل کوچک. (از اقرب الموارد). عُرس. رجوع به عُرس شود، دیواری که مابین دو دیوار خانه سرمائی نهند و به نهایت نرسانند و مسقف سازند تا آن خانه گرمتر شود. و آنرا به فارسی بیچه گویند. (منتهی الارب). دیواری است بین دو دیوار خانه زمستانی که پیش ازاینکه به انتها برسد آنرا مسقف میکنند تا آن خانه گرمتر باشد. و این کار را در شهرهای سردسیر انجام میدهند. و چنین خانه ای را مُعَرَّس نامند. (از اقرب الموارد). ج، أعراس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا