جدول جو
جدول جو

معنی عبس

عبس
سیسنبر، گیاهی شبیه نعناع، با برگ های خوش بو، گل های سفید مایل به سرخی و تخم های ریز شبیه تخم ریحان که در قدیم آن را برای معالجۀ عقرب گزیده به کار می بردند
سوسنبر، سه سنبل، هرفولیون
تصویری از عبس
تصویر عبس
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عبس

عبس

عبس
هشتادمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۲ آیه
اعمی
اخم کردن، رو ترش کردن، اَخم، چین و شکنی که هنگام نارضایتی، عصبانیت یا فکر کردن بر پیشانی و ابرو می افتد، تَجَهُّم، تُرش رویی، عُبوس، سَخت رویی، تُندرویی
عبس
فرهنگ فارسی عمید

عبس

عبس
ترشرویی. (غیاث اللغات از لطائف و منتخب) :
گر جان شیرین خواهد از تو سائلی
هرگز اندر چهرۀ شیرین تو ناید عبس.
سوزنی.
زشت آن زشت است و خوب آن خوب و بس
دایم این ضحاک و آن اندر عبس.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا

عبس

عبس
محله ای است به کوفه وبنی عبس بن بغیض بدانجا منسوب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

عبس

عبس
ابن بغیض بن ریث بن غطفان. از عدنان. جد جاهلی است پسران او عبسیون اند و عنتره بن شداد به آن منسوب است. مسکن آنها ابتدا به نجد بود پس از اسلام پراکنده شدند و هیچ یک از آنان بدانجا نماندند. (از الاعلام زرکلی) (معجم البلدان)
ابن رفاعه بن الحارث. جدی جاهلی است و عباس بن مرداس السلمی از نسل اوست. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا

عبس

عبس
گیاهی است، به فارسی شاپاپک یا سیسنبر و به مصر یرنوف نامند. (منتهی الارب). رستنی است. فارسی آن سابانک است یا سیسنبر است و در مصر به یرنوف معروف است. (اقرب الموارد). در تحفه ذیل نوف آرد: به فارسی شابانک و معرب از او شاباسنج است. رجوع به شابانج شود
لغت نامه دهخدا

عبس

عبس
ترش کردن روی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد)
لغت نامه دهخدا