ناقۀ باردار. ج، عقاق، جمع واژۀ عقوق. (منتهی الارب). جمع واژۀ عقوق، و جمع آن عقاق است. (از اقرب الموارد) ، بمعنی عقق و عاق. رجوع به عقق شود، دشمنان دور، قطعکنندگان صلۀ رحم. (از اقرب الموارد)
ناقۀ باردار. ج، عِقاق، جَمعِ واژۀ عَقوق. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ عقوق، و جمع آن عِقاق است. (از اقرب الموارد) ، بمعنی عُقَق و عاق. رجوع به عُقَق شود، دشمنان دور، قطعکنندگان صلۀ رحم. (از اقرب الموارد)
برق که میان ابر درخشد. (منتهی الارب). آنچه از شعاع برق در ابر بماند. (از اقرب الموارد) ، آزاردهنده پدر و مادر را و نافرمان. (منتهی الارب) : ولد عقق، به معنی عاق است یعنی فرزندی که نافرمانی پدر خود کند و شفقت و احسان را بر او ترک کند و او را خوار سازد. (از اقرب الموارد) : ذق عقق، جزای کار خود را بچش، ای عاق. (از اقرب الموارد). و رجوع به منتهی الارب شود
برق که میان ابر درخشد. (منتهی الارب). آنچه از شعاع برق در ابر بماند. (از اقرب الموارد) ، آزاردهنده پدر و مادر را و نافرمان. (منتهی الارب) : ولد عقق، به معنی عاق است یعنی فرزندی که نافرمانی پدر خود کند و شفقت و احسان را بر او ترک کند و او را خوار سازد. (از اقرب الموارد) : ذُق عقق، جزای کار خود را بچش، ای عاق. (از اقرب الموارد). و رجوع به منتهی الارب شود
نود و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای نوزده آیه، اقرا مقداری از گل که به دست می چسبد، هر چیز آویخته در علم زیست شناسی زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی خون، خون بسته
نود و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای نوزده آیه، اِقرا مقداری از گِل که به دست می چسبد، هر چیز آویخته در علم زیست شناسی زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زَرو، زَلو، جَلو، شَلک، شَلکا، شَلوک، خِرِستِه، مَکِل، دیوَک، دیوچِه، دُشتی خون، خون بسته
مایعی که از غده های زیر پوست بدن تراوش می کند و مرکب از آب، نمک، اوره و مواد دیگر است، خوی، خی، نوعی نوشیدنی الکلی که از تقطیر شراب انگور، سیب، خرما یا کشمش به دست می آید، هر مایعی که از تقطیر جوشاندۀ بعضی گیاهان حاصل شود مثلاً عرق بیدمشک، عرق کاسنی عرق دوآتشه: عرقی که دو نوبت تقطیر شده باشد عرق کردن: بیرون آمدن عرق از بدن، خوی کردن
مایعی که از غده های زیر پوست بدن تراوش می کند و مرکب از آب، نمک، اوره و مواد دیگر است، خوی، خی، نوعی نوشیدنی الکلی که از تقطیر شراب انگور، سیب، خرما یا کشمش به دست می آید، هر مایعی که از تقطیر جوشاندۀ بعضی گیاهان حاصل شود مثلاً عرق بیدمشک، عرق کاسنی عرق دوآتشه: عرقی که دو نوبت تقطیر شده باشد عرق کردن: بیرون آمدن عرق از بدن، خوی کردن
جملاتی که با خواندن آن دو نفر زن و شوهر می شوند، صیغۀ ازدواج، مراسمی که در آن این صیغه خوانده می شود، مراسم خواندن صیغۀ نکاح، عهد و پیمان، قول و قرار، قرار مدار، ایلاف، موعد، بیعت، قرار و مدار مثلاً عقد اخوت بستن، گره زدن، محکم کردن کنایه از معضل، مشکل پیچیدگی عقد بستن: عهد و پیمان بستن، عقد کردن عقد کردن: عقد نکاح کردن، صیغۀ زناشویی خواندن، زنی را به عقد ازدواج درآوردن عقد بیع: در فقه و حقوق اجرای صیغۀ بیع، خواندن صیغۀ شرعی در خرید و فروش عقد ضمان: در فقه و حقوق برعهده گرفتن بدهی کس دیگر و ضامن او شدن عقد لازم: در فقه و حقوق عقدی که طرفین معامله حق فسخ آن را ندارند
جملاتی که با خواندن آن دو نفر زن و شوهر می شوند، صیغۀ ازدواج، مراسمی که در آن این صیغه خوانده می شود، مراسم خواندن صیغۀ نکاح، عَهد و پِیمان، قُول و قَرار، قَرار مَدار، ایلاف، مَوعِد، بِیعَت، قَرار و مَدار مثلاً عقد اخوت بستن، گره زدن، محکم کردن کنایه از معضل، مشکل پیچیدگی عَقد بستن: عهد و پیمان بستن، عقد کردن عَقد کردن: عقد نکاح کردن، صیغۀ زناشویی خواندن، زنی را به عقد ازدواج درآوردن عَقد بیع: در فقه و حقوق اجرای صیغۀ بیع، خواندن صیغۀ شرعی در خرید و فروش عَقد ضمان: در فقه و حقوق برعهده گرفتن بدهی کس دیگر و ضامن او شدن عَقد لازم: در فقه و حقوق عقدی که طرفین معامله حق فسخ آن را ندارند
پشت سر، واقع در پشت سر، دارای فاصلۀ مکانی یا زمانی، دور، چیزی یا کسی که سرعت و رفتار یا مهارتش کمتر از دیگران باشد، فرزند، فرزندزاده، نوادگان، بازماندگان، پاشنۀ پا
پشت سر، واقع در پشت سر، دارای فاصلۀ مکانی یا زمانی، دور، چیزی یا کسی که سرعت و رفتار یا مهارتش کمتر از دیگران باشد، فرزند، فرزندزاده، نوادگان، بازماندگان، پاشنۀ پا
قوای ذهنی مغز که اندیشیدن، ادراک حسن و قبح رفتار معنوی انسان و مانند آن را هدایت می کند، خرد، ذهن، اندیشه، در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده، عقل اول در علم عروض انداختن لام متحرک از مفاعلتن که تبدیل به مفاعلن شود بستن و بند کردن، بستن بازو و پای شتر عقل اول: در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده عقل ثاقب: عقل نافذ
قوای ذهنی مغز که اندیشیدن، ادراک حسن و قبح رفتار معنوی انسان و مانند آن را هدایت می کند، خرد، ذهن، اندیشه، در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده، عقل اول در علم عروض انداختن لام متحرک از مفاعلتن که تبدیل به مفاعلن شود بستن و بند کردن، بستن بازو و پای شتر عقل اول: در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده عقل ثاقب: عقل نافذ