جدول جو
جدول جو

معنی عقب

عقب
پشت سر، واقع در پشت سر، دارای فاصلۀ مکانی یا زمانی، دور، چیزی یا کسی که سرعت و رفتار یا مهارتش کمتر از دیگران باشد، فرزند، فرزندزاده، نوادگان، بازماندگان، پاشنۀ پا
تصویری از عقب
تصویر عقب
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عقب

عقب

عقب
پاشنه پا، فرزند، نسل، جمع اعقاب، در فارسی به معنای پشت سر، دارای فاصله دورتر یا کمی دورتر، مقعد
عقب
فرهنگ فارسی معین

عقب

عقب
پایان کار. (منتهی الارب). عاقبت. (اقرب الموارد). سرانجام. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). و از آن جمله است: آیۀ کریمۀ هوخیر ثوابا و خیر عقبا. (قرآن 42/18). که عاصم و حمزه آن را به سکون قاف و سایر قراء به ضم آن خوانده اند. (از منتهی الارب) ، جئت فی عقب الشهر، پس از تمام شدن ماه آمدم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عُقبان. رجوع به عقبان شود
لغت نامه دهخدا

عقب

عقب
جَمعِ واژۀ عَقَبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقبه شود، پی که از آن چلۀ کمان سازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). پی سفید و پی کمان. (السامی) (مهذب الاسماء). پی سپید. (حبیش). عصب و پی که از آن ’وتر’ و زه کمان سازند و آن پی های سپیدرنگ مفاصل است و گاهی گوشوار را نیز بدان بندند تا از جای خود منحرف نشود. ج، أعقاب. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

عقب

عقب
روش و تک ستور که بعد از تک نخستین آرد. (منتهی الارب). ’جری’ و دویدن که پس از دویدن اول آید. ج، عِقاب. (از اقرب الموارد) ، پسر. (منتهی الارب). ولد. (اقرب الموارد) ، پسر پسر. (منتهی الارب). ولد ولد. (اقرب الموارد) ، پاشنه، در لغت تمیم. (منتهی الارب). مؤخر قدم. عَقِب. ج، أعقاب، هر چه پس از چیز دیگری آید. (از اقرب الموارد) ، جهت، چنانکه به کسی که می آید گویند ’من أین عقبک’ یعنی از کجا آمده ای. (از منتهی الارب). ورجوع به عَقِب شود، جاء فی عقبه، بر اثر او آمد. (از اقرب الموارد). رجوع به عَقِب شود
لغت نامه دهخدا

عقب

عقب
پی پیچیدن بر کمان. (از منتهی الارب). ’عَقَب’ و پی پیچیدن بر کمان و تیر و نیزه، وآنها را در این صورت ’معقوب’ گویند. (از اقرب الموارد). پی بر جای پیچیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بر پاشنۀ کسی زدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر پاشنه زدن. (تاج المصادر بیهقی) ، خلیفۀ کسی شدن. (از منتهی الارب). جانشین کسی شدن و پس از او آمدن. (از اقرب الموارد). از پی درآمدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). عُقوب. عاقبه. و رجوع به عقوب و عاقبه شود، نکاح کردن بعد مردن، یا طلاق کسی، برگ سبز برآوردن بعد برگ خشک. (از منتهی الارب) ، عقب زیدا فی أهله، زید را ستمکار دید و جانشین او شدبر خانواده اش. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا