قوای ذهنی مغز که اندیشیدن، ادراک حسن و قبح رفتار معنوی انسان و مانند آن را هدایت می کند، خرد، ذهن، اندیشه، در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده، عقل اول در علم عروض انداختن لام متحرک از مفاعلتن که تبدیل به مفاعلن شود بستن و بند کردن، بستن بازو و پای شتر عقل اول: در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده عقل ثاقب: عقل نافذ
قوای ذهنی مغز که اندیشیدن، ادراک حسن و قبح رفتار معنوی انسان و مانند آن را هدایت می کند، خرد، ذهن، اندیشه، در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده، عقل اول در علم عروض انداختن لام متحرک از مفاعلتن که تبدیل به مفاعلن شود بستن و بند کردن، بستن بازو و پای شتر عقل اول: در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده عقل ثاقب: عقل نافذ
کاری که کسی انجام می دهد، طرز کار، کیفیت انجام یک کار، در پزشکی جراحی بر روی بدن، عبادت، کاری دارای اجر و ثواب اخروی، شغل دیوانی به ویژه جمع آوری مالیات، تقلب، نیرنگ بازی، در موسیقی نوعی تصنیف که با اشعار فارسی اجرا می شد، آهنگ عمل آمدن: پرورش یافتن، رشد کردن، آماده شدن، ساخته شدن عمل آوردن: پرورش دادن، مورد مصرف قرار دادن، به کار بستن، مهیا کردن، آماده کردن عمل صالح: کار خوب، کردار نیک عمل کردن: کار کردن، رفتار کردن، جراحی کردن، اثر کردن به عمل آمدن: اجرا شدن، انجام شدن، عمل آمدن عمل آمدن: اجرا شدن، انجام شدن به عمل آوردن: انجام دادن، اجرا کردن، ایجاد کردن، تولید کردن عمل آوردن: انجام دادن، اجرا کردن، ایجاد کردن، تولید کردن
کاری که کسی انجام می دهد، طرز کار، کیفیت انجام یک کار، در پزشکی جراحی بر روی بدن، عبادت، کاری دارای اجر و ثواب اخروی، شغل دیوانی به ویژه جمع آوری مالیات، تقلب، نیرنگ بازی، در موسیقی نوعی تصنیف که با اشعار فارسی اجرا می شد، آهنگ عَمَل آمدن: پرورش یافتن، رشد کردن، آماده شدن، ساخته شدن عَمَل آوردن: پرورش دادن، مورد مصرف قرار دادن، به کار بستن، مهیا کردن، آماده کردن عَمَل صالح: کار خوب، کردار نیک عَمَل کردن: کار کردن، رفتار کردن، جراحی کردن، اثر کردن به عَمَل آمدن: اجرا شدن، انجام شدن، عَمَل آمدن عَمَل آمدن: اجرا شدن، انجام شدن به عَمَل آوردن: انجام دادن، اجرا کردن، ایجاد کردن، تولید کردن عَمَل آوردن: انجام دادن، اجرا کردن، ایجاد کردن، تولید کردن
کلامی کوتاه و کلیشه ای برای بیان معنایی عمیق که میان مردم مشهور است، داستان، ضرب المثل، نمونه، مثال، صفت، حالت، قصه، داستان مثل سائر: مثلی که میان مردم رایج باشد و همه کس بگوید، ضرب المثل مثل زدن: ذکر کردن به موقع مثل، ذکر کردن مثال، تشبیه کردن
کلامی کوتاه و کلیشه ای برای بیان معنایی عمیق که میان مردم مشهور است، داستان، ضرب المثل، نمونه، مثال، صفت، حالت، قصه، داستان مثل سائر: مثلی که میان مردم رایج باشد و همه کس بگوید، ضرب المثل مثل زدن: ذکر کردن به موقع مَثَل، ذکر کردن مثال، تشبیه کردن
گرفتن چوب آتش زنه را از درخت ناشناخته یعنی ندانستن که آتش میدهد یا نه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، در خاکستر بریان کردن گندم را یا بضرورت کبیده نمودن آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سخت فروبردن آب را. (منتهی الارب) ، شورانیدن، پراکنده ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تباه کردن
گرفتن چوب آتش زنه را از درخت ناشناخته یعنی ندانستن که آتش میدهد یا نه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، در خاکستر بریان کردن گندم را یا بضرورت کبیده نمودن آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سخت فروبردن آب را. (منتهی الارب) ، شورانیدن، پراکنده ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تباه کردن
نام مرد مصری درازریشی، و عثمان را نیز به سبب طول لحیه اش بدو تشبیه کردند وبدین لقب نامیدند. (از اقرب الموارد) ، نام یهودی است که در مدینه بود. (از منتهی الارب)
نام مرد مصری درازریشی، و عثمان را نیز به سبب طول لحیه اش بدو تشبیه کردند وبدین لقب نامیدند. (از اقرب الموارد) ، نام یهودی است که در مدینه بود. (از منتهی الارب)