معنی عثر - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با عثر
عثر
- عثر
- کشت بارانخور، دروغ گفتن، جهیدن رگ، به سردرافتادن شکوخیدن آله (عقاب)، دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
عثر
- عثر
- موضعی است به تهامه. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عثر
- عثر
- عَثر. رجوع به مادۀ قبل شود، دروغ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عثر
- عثر
- کشت دشتی که از باران آب خورد. (منتهی الارب). آنچه آسمان آن را سیراب سازد از درختان و کشت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عثر
- عثر
- دروغ گفتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شکوخیدن و بسر درافتادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یقال عثر فی ثوبه و عثر به فرسه فسقط. (اقرب الموارد) ، خوار گردیدن سخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جهیدن رگ. (منتهی الارب). زدن رگ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا