جدول جو
جدول جو

معنی عثج - جستجوی لغت در جدول جو

عثج(کَ نَ فَ)
به همه معانی رجوع به عثج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاج
تصویر عاج
دو دندان سفید و سخت پیشین فیل، گراز و کرگدن که برای ساختن اشیای زینتی به کار می رود، ماده ای سفید و سخت در زیر مینای دندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عثر
تصویر عثر
لغزیدن و افتادن، به سر درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علج
تصویر علج
خر، گورخر، خر وحشی فربه و قوی، مرد تنومند و قوی از غیر مسلمین، کافر
فرهنگ فارسی عمید
(عُ جَ)
گروه مردم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پاره ای از شب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ابن عوق، نام مردی است که در منزل آدم (ع) متولد شد و تا زمان موسی (ع) زیست، (ازمنتهی الارب)، نام مردی طویل القامت که در زمان آدم علیه السلام به وجود آمد و تا زمان موسی علیه السلام بزیست و عمرش سه هزاروپانصد سال شد، طوفان نوح علیه السلام تا کمر او بود، موسی عصای خود بر کعب او زد، بیفتاد و بمرد، (از آنندراج) (از غیاث اللغات) :
چو بشنید شه حکم یأجوج را
که پیل افکند هر یکی عوج را،
نظامی،
نان و آش و شیر آن هر هفت بز
خورد آن بوقحط عوج ابن غز،
مولوی،
جوی بازدارد بلای درشت
عصایی شنیدی که عوجی بکشت ؟
سعدی،
- مثل عوج بن عنق، با قامتی نهایت بلند، (یادداشت بخطمرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ أعوج، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به اعوج شود، جمع واژۀ عوجاء، (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، رجوع به عوجاء شود
لغت نامه دهخدا
(خِلْ لی سا)
شتاب رفتن. (منتهی الارب). سرعت گرفتن در حرکت. (از اقرب الموارد). زود رفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، پیچ پیچان رفتن. (منتهی الارب). به چپ و راست پیچیدن در راه. (اقرب الموارد) ، شناوری نمودن. این کلمه را مقلوب معج دانسته اند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ / عُمْ مَ)
مار. (منتهی الارب). عومج. رجوع به عومج شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دَ لَ)
کم گردیدن، فرونشاندن گرمی آب را از آب سرد، گران کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
مبنی بر کسر زجری است مر ناقه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عاج ج)
طریق عاج،راه پر از روندگان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
استخوان پشت دابۀ دریائی است یا آن باخه ای است که از آن دست برنجن و شانه ها سازند، و عامه عاج را دندان فیل گویند، (منتهی الارب)، لیث گوید: تنها دندان فیل را عاج گویند، (اقرب الموارد)، عاج از جمله متاعهای عمده تجارت صور، وتخت سلیمان از عاج بود و در بناء خانه ها و اسباب و اثاث البیت مستعمل بود، و بعضی را گمان چنان است که مقصود از قصرهای عاج که در کتاب مزامیر مسطور است ظرفی چوبی است که به هیئت قصر از عاج تشکیل یافته یا با عاج مرصع گشته بود که از برای محافظت عطریات میساختند، و دور نیست که مقصود از قصری باشد که بیشتر اسبابهایش از عاج باشد، (قاموس کتاب مقدس) :
بامدادان که صبح زرین عاج
کرسی از زر نهاد و تخت از عاج،
نظامی،
- تخت عاج، تختی که در آن عاج بکار رفته باشد:
ببوسیدم این پایۀ تخت عاج
دلم گشت روشن بدین فر و تاج،
فردوسی،
چو کاوس را دید بر تخت عاج
ز یاقوت رخشنده بر سرش تاج،
فردوسی،
یکی تخت عاج و یکی تخت چغ
یکی جای شاه و یکی جای مغ،
اسدی
لغت نامه دهخدا
ناقۀ نرم و رام، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ عَ)
گروه مسافران
لغت نامه دهخدا
(خُ وی ی)
اقامت کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اقامت کردن در مکان. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مقیم کردن کسی را (لازم و متعدی است) ، ایستادن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازگشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). برگشتن. (از اقرب الموارد) ، خم دادن و پیچیدن گردن شتر را به کشیدن مهار و سپسایگی کشیدن مهار شتر. (از منتهی الارب) (آنندراج). منعطف کردن و برگردانیدن سر شتر را به کشیدن مهار. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و گویند که بمعنی مطلق منعطف کردن و پیچیدن می آید. (از اقرب الموارد) ، توجه نکردن و اهمیت ندادن، و آن لغت بنی اسد باشد، مثلاً گویند: ماأعوج بکلامه، یعنی بسخن او اهمیت نمیدهم و توجه نمیکنم. (از اقرب الموارد). معاج. رجوع به معاج شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
بزرگ شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فراخ و سطبر از مشک و خنور. (منتهی الارب). الواسع الضخم من الاوعیه و الاسقیه و نحوها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
گروه بسیار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عیج
تصویر عیج
سیر نشدن، خوشنود نشدن، بهبود نیافتن: با دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرج
تصویر عرج
لنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاج
تصویر عاج
دندان فیل که گرانبهاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثق
تصویر عثق
گونه ای شمشاد که آن را شمشاد نعنایی نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
کشت بارانخور، دروغ گفتن، جهیدن رگ، به سردرافتادن شکوخیدن آله (عقاب)، دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذج
تصویر عذج
نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزج
تصویر عزج
بیل زدن خاک برگرداندن بابیل، گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علج
تصویر علج
چیره شدن در معالجه، نیکو کننده کارها
فرهنگ لغت هوشیار
زدن با چوب رختشویی (معفجه)، کونگایی دوازدهه (روده اثنی عشر) خراب تباه: یارب چه شاهی عزیزاست این خاک که چندین عروسان را می آرایند مادر و پدر به نزد وی می فرستند تا در وی عفج می شوند و می پوسند. توضیح ضبط کلمه به درستی معلوم نیست. روده ای که طعام از معده در آن داخل گردد جمع اعفاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمج
تصویر عمج
مار، پیچ پیچان رفتن، به شتاب رفتن، شناوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوج
تصویر عوج
خمیدگی، کجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوج
تصویر عوج
((ع وَ))
کجی، انحناء، خمیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفج
تصویر عفج
((عِ))
روده ای که طعام از معده در آن داخل گردد، جمع اعفاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفج
تصویر عفج
((عَ))
خراب، تباه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاج
تصویر عاج
بافت داخلی دندان که مینای دندان آن را در بر گرفته است، دندان فیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرج
تصویر عرج
((عَ رَ))
لنگ شدن، لنگیدن، لنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاج
تصویر عاج
پیلسته
فرهنگ واژه فارسی سره