ابن عوق، نام مردی است که در منزل آدم (ع) متولد شد و تا زمان موسی (ع) زیست، (ازمنتهی الارب)، نام مردی طویل القامت که در زمان آدم علیه السلام به وجود آمد و تا زمان موسی علیه السلام بزیست و عمرش سه هزاروپانصد سال شد، طوفان نوح علیه السلام تا کمر او بود، موسی عصای خود بر کعب او زد، بیفتاد و بمرد، (از آنندراج) (از غیاث اللغات) : چو بشنید شه حکم یأجوج را که پیل افکند هر یکی عوج را، نظامی، نان و آش و شیر آن هر هفت بز خورد آن بوقحط عوج ابن غز، مولوی، جوی بازدارد بلای درشت عصایی شنیدی که عوجی بکشت ؟ سعدی، - مثل عوج بن عنق، با قامتی نهایت بلند، (یادداشت بخطمرحوم دهخدا)
ابن عوق، نام مردی است که در منزل آدم (ع) متولد شد و تا زمان موسی (ع) زیست، (ازمنتهی الارب)، نام مردی طویل القامت که در زمان آدم علیه السلام به وجود آمد و تا زمان موسی علیه السلام بزیست و عمرش سه هزاروپانصد سال شد، طوفان نوح علیه السلام تا کمر او بود، موسی عصای خود بر کعب او زد، بیفتاد و بمرد، (از آنندراج) (از غیاث اللغات) : چو بشنید شه حکم یأجوج را که پیل افکند هر یکی عوج را، نظامی، نان و آش و شیر آن هر هفت بز خورد آن بوقحط عوج ابن غز، مولوی، جوی بازدارد بلای درشت عصایی شنیدی که عوجی بکشت ؟ سعدی، - مثل عوج بن عنق، با قامتی نهایت بلند، (یادداشت بخطمرحوم دهخدا)
استخوان پشت دابۀ دریائی است یا آن باخه ای است که از آن دست برنجن و شانه ها سازند، و عامه عاج را دندان فیل گویند، (منتهی الارب)، لیث گوید: تنها دندان فیل را عاج گویند، (اقرب الموارد)، عاج از جمله متاعهای عمده تجارت صور، وتخت سلیمان از عاج بود و در بناء خانه ها و اسباب و اثاث البیت مستعمل بود، و بعضی را گمان چنان است که مقصود از قصرهای عاج که در کتاب مزامیر مسطور است ظرفی چوبی است که به هیئت قصر از عاج تشکیل یافته یا با عاج مرصع گشته بود که از برای محافظت عطریات میساختند، و دور نیست که مقصود از قصری باشد که بیشتر اسبابهایش از عاج باشد، (قاموس کتاب مقدس) : بامدادان که صبح زرین عاج کرسی از زر نهاد و تخت از عاج، نظامی، - تخت عاج، تختی که در آن عاج بکار رفته باشد: ببوسیدم این پایۀ تخت عاج دلم گشت روشن بدین فر و تاج، فردوسی، چو کاوس را دید بر تخت عاج ز یاقوت رخشنده بر سرش تاج، فردوسی، یکی تخت عاج و یکی تخت چغ یکی جای شاه و یکی جای مغ، اسدی
استخوان پشت دابۀ دریائی است یا آن باخه ای است که از آن دست برنجن و شانه ها سازند، و عامه عاج را دندان فیل گویند، (منتهی الارب)، لیث گوید: تنها دندان فیل را عاج گویند، (اقرب الموارد)، عاج از جمله متاعهای عمده تجارت صور، وتخت سلیمان از عاج بود و در بناء خانه ها و اسباب و اثاث البیت مستعمل بود، و بعضی را گمان چنان است که مقصود از قصرهای عاج که در کتاب مزامیر مسطور است ظرفی چوبی است که به هیئت قصر از عاج تشکیل یافته یا با عاج مرصع گشته بود که از برای محافظت عطریات میساختند، و دور نیست که مقصود از قصری باشد که بیشتر اسبابهایش از عاج باشد، (قاموس کتاب مقدس) : بامدادان که صبح زرین عاج کرسی از زر نهاد و تخت از عاج، نظامی، - تخت عاج، تختی که در آن عاج بکار رفته باشد: ببوسیدم این پایۀ تخت عاج دلم گشت روشن بدین فر و تاج، فردوسی، چو کاوس را دید بر تخت عاج ز یاقوت رخشنده بر سرش تاج، فردوسی، یکی تخت عاج و یکی تخت چغ یکی جای شاه و یکی جای مغ، اسدی
اقامت کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اقامت کردن در مکان. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مقیم کردن کسی را (لازم و متعدی است) ، ایستادن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازگشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). برگشتن. (از اقرب الموارد) ، خم دادن و پیچیدن گردن شتر را به کشیدن مهار و سپسایگی کشیدن مهار شتر. (از منتهی الارب) (آنندراج). منعطف کردن و برگردانیدن سر شتر را به کشیدن مهار. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و گویند که بمعنی مطلق منعطف کردن و پیچیدن می آید. (از اقرب الموارد) ، توجه نکردن و اهمیت ندادن، و آن لغت بنی اسد باشد، مثلاً گویند: ماأعوج بکلامه، یعنی بسخن او اهمیت نمیدهم و توجه نمیکنم. (از اقرب الموارد). معاج. رجوع به معاج شود
اقامت کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اقامت کردن در مکان. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مقیم کردن کسی را (لازم و متعدی است) ، ایستادن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازگشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). برگشتن. (از اقرب الموارد) ، خم دادن و پیچیدن گردن شتر را به کشیدن مهار و سپسایگی کشیدن مهار شتر. (از منتهی الارب) (آنندراج). منعطف کردن و برگردانیدن سر شتر را به کشیدن مهار. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و گویند که بمعنی مطلق منعطف کردن و پیچیدن می آید. (از اقرب الموارد) ، توجه نکردن و اهمیت ندادن، و آن لغت بنی اسد باشد، مثلاً گویند: ماأعوج بکلامه، یعنی بسخن او اهمیت نمیدهم و توجه نمیکنم. (از اقرب الموارد). مَعاج. رجوع به معاج شود
زدن با چوب رختشویی (معفجه)، کونگایی دوازدهه (روده اثنی عشر) خراب تباه: یارب چه شاهی عزیزاست این خاک که چندین عروسان را می آرایند مادر و پدر به نزد وی می فرستند تا در وی عفج می شوند و می پوسند. توضیح ضبط کلمه به درستی معلوم نیست. روده ای که طعام از معده در آن داخل گردد جمع اعفاج
زدن با چوب رختشویی (معفجه)، کونگایی دوازدهه (روده اثنی عشر) خراب تباه: یارب چه شاهی عزیزاست این خاک که چندین عروسان را می آرایند مادر و پدر به نزد وی می فرستند تا در وی عفج می شوند و می پوسند. توضیح ضبط کلمه به درستی معلوم نیست. روده ای که طعام از معده در آن داخل گردد جمع اعفاج