جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با عوج

عوج

عوج
جَمعِ واژۀ أعوج، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به اعوج شود، جَمعِ واژۀ عَوجاء، (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، رجوع به عوجاء شود
لغت نامه دهخدا

عوج

عوج
ابن عوق، نام مردی است که در منزل آدم (ع) متولد شد و تا زمان موسی (ع) زیست، (ازمنتهی الارب)، نام مردی طویل القامت که در زمان آدم علیه السلام به وجود آمد و تا زمان موسی علیه السلام بزیست و عمرش سه هزاروپانصد سال شد، طوفان نوح علیه السلام تا کمر او بود، موسی عصای خود بر کعب او زد، بیفتاد و بمرد، (از آنندراج) (از غیاث اللغات) :
چو بشنید شه حکم یأجوج را
که پیل افکند هر یکی عوج را،
نظامی،
نان و آش و شیر آن هر هفت بز
خورد آن بوقحط عوج ابن غز،
مولوی،
جوی بازدارد بلای درشت
عصایی شنیدی که عوجی بکشت ؟
سعدی،
- مثل عوج بن عنق، با قامتی نهایت بلند، (یادداشت بخطمرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

عوج

عوج
اقامت کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اقامت کردن در مکان. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مقیم کردن کسی را (لازم و متعدی است) ، ایستادن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازگشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). برگشتن. (از اقرب الموارد) ، خم دادن و پیچیدن گردن شتر را به کشیدن مهار و سپسایگی کشیدن مهار شتر. (از منتهی الارب) (آنندراج). منعطف کردن و برگردانیدن سر شتر را به کشیدن مهار. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و گویند که بمعنی مطلق منعطف کردن و پیچیدن می آید. (از اقرب الموارد) ، توجه نکردن و اهمیت ندادن، و آن لغت بنی اسد باشد، مثلاً گویند: ماأعوج بکلامه، یعنی بسخن او اهمیت نمیدهم و توجه نمیکنم. (از اقرب الموارد). مَعاج. رجوع به معاج شود
لغت نامه دهخدا