جدول جو
جدول جو

معنی عتد - جستجوی لغت در جدول جو

عتد
(عَ تِ)
رجوع به عتد شود
لغت نامه دهخدا
عتد
(عَ تَ)
فرس عتد، اسب آمادۀ رفتن، اسب توانای تمام اندام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاد
تصویر عاد
(پسرانه)
نام قومی که هود (ع) به پیامبری آنان برگزیده شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عضد
تصویر عضد
(پسرانه)
بازو، یار و یاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاد
تصویر عاد
مقسوم علیه، عددی که عدد دیگر بر آن تقسیم شده، بخش یاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتید
تصویر عتید
حاضر و آماده، مهیا، جسیم، تناور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقد
تصویر عقد
قلاده، گلوبند، گردن بند
عقد ثریا: در علم نجوم چند ستارۀ درخشان در صورت فلکی ثور که صورت گردن بندی را تشکیل داده، پروین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متد
تصویر متد
قاعده، روش، رویه، اسلوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمد
تصویر عمد
قصد کردن، آهنگ کاری کردن، ویژگی عملی که با قصد و نیت انجام شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبد
تصویر عبد
بنده، برده، غلام، بندۀ خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عضد
تصویر عضد
بازو، کنایه از یار، یاور، مددکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتل
تصویر عتل
سرکش، تندخو، آزاردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتاد
تصویر عتاد
آنچه برای سفر لازم است، وسایل سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتو
تصویر عتو
تکبر کردن، از حد درگذشتن، ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقد
تصویر عقد
عقده ها، گره ها، جمع واژۀ عقده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدد
تصویر عدد
کلمه ای که شماره را بیان می کند، شماره، تعداد،
کنایه از کسی که بتوان به او توجه یا اعتنا کرد، فرد مهم مثلاً تو پیش او عددی نیستی،
عدد صحیح مثلاً عدد اصلی، هر یک از عددهای ۴، ۳، ۲، ۱، و..،
عدد ترتیبی مثلاً نشان دهندۀ مرتبۀ یک چیز در یک جمع است، یکم، دوم، سوم، ..،
عدد کسری مثلاً به صورت کسر نوشته می شود مانند ۵/۱، ۴/۲، یک صدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتد
تصویر معتد
به شمارآمده، شمرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتق
تصویر عتق
آزاد شدن بندۀ زرخرید از قید بندگی
بزرگواری
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، داشات، عطیّه، داد و دهش، جدوا، بغیاز، بذل، فغیاز، جود، داشاد، دهشت، منحت، برمغاز، اعطا، صفد، احسان، سماحت، داشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدت
تصویر عدت
ساز و برگ جنگ از قبیل خواربار و اسلحه و چیزهای دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عته
تصویر عته
ناقص عقل شدن، کم عقل شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
آماده کرده و موجود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ / مُ تَ دِنْ)
به معنی از حد درگذرنده و سخت ستمکار در اصل معتدی بوده ’یا’ در حالت جری و رفعی ساقط شد. (غیاث) (آنندراج). از حد درگذشته و سخت ستمکار. (ناظم الاطباء) : و ما یکذب به الاکل معتد اثیم. (قرآن 12/83). مناع للخیر معتد اثیم. (قرآن 12/68). مناع للخیر معتد مریب. (قرآن 25/50)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ د د)
شمرده شده و حساب کرده شده و اعتناشده. (ناظم الاطباء) : پوشنج از جملۀ مضافات هراه بود و در اعتداد بغراجق عم سلطان معتد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 242).
- معتدٌبه، شمار گرفته شده یعنی معتبر و قابل اعتبار. (غیاث) (آنندراج). فراوان. هنگفت. بسیار
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ریزه کاری نمودن در کار خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریزه کاری کردن در صنعت خویش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
جمع واژۀ عتاد، بمعنی ساخت و سامان و آمادگی و آنچه جهت سفر و جز آن آماده سازند. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ عتاد. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عتاد، اسباب فراهم کردن و آمادگی برای کاری. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن کسی را به تیری پس انداختن بر وی و کشتن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعرض کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). کسی را پیش آمدن و بر کسی درآمدن در چیزی رحال کردن وگشتن. (از تاج المصادر بیهقی)، سوار شدن بوقت عرض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، بر پهنا ایستادن چیزی را مانند چوب برپهنای جوی، حایل شدن پیش چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حایل شدن. (غیاث اللغات). مانع شدن. (منتخب اللغات از ارمغان آصفی)، بر کسی درآمدن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، پیش آمدن هر کسی را، در میان آمدن. (کشف و کنز از غیاث اللغات)، سرکشی نمودن اسب بوقت کشیدن، بر شتر توسن سوار گردیدن، از میان ماه آغاز کردن کاری را، غیبت و عیب کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عیب کردن. (منتخب اللغات از ارمغان آصفی)، یک یک پیش شدن لشکر. (منتهی الارب) (آنندراج). یک یک پیش آمدن لشکر. (ناظم الاطباء). یقال: عرض العارض الجند فاعترضوا. و فی الحدیث: لا جلب و لا جنب و لااعتراض و هو ان یعترض رجل بفرسه فی بعض الغابه فیدخل مع الخیل. (منتهی الارب)، بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و الاصل فیه ان الطریق اذا اعترض فیه بناء او غیره منع السابله عن سلوکه. (منتهی الارب)، چریدن شتر زمین گیاه ناک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، تکلف نمودن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). تکلف در چیزی نمودن. (ناظم الاطباء)، در اصطلاح علوم ادبی، عبارت است از: آوردن یک جمله یا بیش از یک جمله که محلی از اعراب ندارند در میان یک کلام یا دو کلام که میان آن ارتباطی معنوی موجود باشد در صورتی که مقصود از آن بیان نکته ای غیر از رفع ابهام باشد و آنرا حشو نیز گویند، مانند جملۀ تنزیهیۀ ’سبحانه’ در آیۀ ’و یجعلون ﷲ البنات سبحانه ولهم ما یشتهون’، زیرا جملۀ و لهم ما یشتهون، عطف است بر و یجعلون ﷲ البنات و جملۀ ’سبحانه’ بمنظور تنزیه خدای تعالی میان دو جمله (معطوف و معطوف ٌعلیه) معترضه (یعنی بدون ارتباط به اصل مقصود) قرار گرفته است. (از تعریفات جرجانی). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد علماء علم معانی نوعی اطناب زائد است که قدامه آنرا التفات نام داده است. و آن آوردن یک جمله یا بیش از یک جمله ای است که محلی از اعراب ندارد در بین کلامی یا دو کلام که ارتباطی معنوی با هم داشته باشند بمنظور افادۀ نکته ای غیر از رفع ابهام و خود آن جمله را جملۀ معترضه گویند. و با قید نداشتن محلی از ’اعراب’ که در تعریف آمده، جملۀ تتمیمی، خارج گردیده است، زیرا هر جملۀ متمم ناچار محلی از اعراب دارد. و مقصود از کلام در تعریف، تمام مسند و مسندٌالیه و متعلقات آن دو می باشد. و مراد از اتصال دو کلام که در تعریف قید گردیده، آن است که کلام دوم عطف بیان یا بدل یا تأکید یا معطوف بر کلام اول باشد و قید اینکه مقصود از آن بیان نکته ای غیر از رفع ابهام باشد بدان جهت است که جمله های تکمیلی از تعریف خارج گردند. معالوصف تعریف مذکور ازجهت طرد و عکس مورد ایراد و بحث قرار گرفته و بهمین جهت برخی ’اعتراض’ را چنین تعریف کرده اند: آوردن یک جمله یا بیش از یک جمله ای است که محلی از اعراب ندارد در وسط یا آخر کلامی یا بین دو کلام اعم از آن که ارتباطی با هم داشته یا ارتباطی نداشته باشند، بمنظورافادۀ نکته ای هرچند برای رفع ابهام باشد. برخی گویند: غیر از جمله نیز ممکن است معترضه واقع شود و در این صورت لازم نیست محلی از اعراب نداشته باشد. بهر حال گاه اعتراضی در اعتراض نیز صورت پذیرد مانند: ’و انه لقسم لو تعلمون عظیم’ که بین جملۀ قسم و جواب آن دو این آیه آمده است ’فلا اقسم بمواقعالنجوم. و انه لقسم لو تعلمون عظیم انه لقرآن کریم’ و در همین آیه ’لو تعلمون’ معترضه است که بین لقسم که موصوف باشد و عظیم که صفت آن است واقع گردیده است. و در بسیاری از موارد جملۀ حالیه و جملۀ اعتراضیه با هم مشتبه میشوند مانند ’انی سمیتها مریم’ و ’انی وضعتها انثی’ که جملات معترضه هستند و بحال مشتبه میشوند ولیکن جملۀ اعتراضی را میتوان با چند امر از جملۀ حالی تمیز داد، یکی آن که مفرد بجای جملۀ حالیه میتواند قرار بگیرد ولی مفرد به جای جملۀ معترضه قرار نمیگیرد، دیگر آن که جملۀ حالی در حقیقت قید و صفت است برای عامل حال در صورتی که جملۀ معترضه فقط جزئی ارتباطی با جملۀ ماقبل خود دارد و بستگی آنها بمثابۀ بستگی حال و عامل آن نیست. در کتب دیگر مانند مطول و مغنی فرقهای فراوان دیگر نیز بیان شده است که هر کس مایل باشد میتواند بدانها مراجعه کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)،
{{اسم مصدر}} نقاضت و مخالفت و تعرض و مقابلی و رد و عدم قبول و ایراد و نکته گیری و عیب جویی. (ناظم الاطباء). ایراد. بحث. گرفت. پیش آمدن. بازداشتن. گرفتن بر کسی. عیب کردن بر. خرده گیری. اعتراض کردن. نظر. (یادداشت بخط مؤلف) : اکنون بعد از این آنچه بمصالح ملک و دولت بازگردد نگاه میدارد. ما را به رأیهای او هیچ اعتراض نیست. (تاریخ بیهقی ص 601). و بر رأی و دیدار وی (خواجه احمد حسن) هیچ اعتراض نیست. (تاریخ بیهقی ص 147). مثال و اشارات وی روان است در همه کارها و بر آنچه بیند کس را اعتراض نیست. (تاریخ بیهقی ص 150). پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوش آید و نرسد خدمتکاران ایشان را که اعتراض کنند. (تاریخ بیهقی ص 273).
تیغ اختیار کرد که عالم بدو دهند
چرخ اعتراض نارد بر اختیار تیغ.
مسعودسعد.
گفت را گر فایده نبود مگو
ور بود اهل اعتراض و شکر جو.
مولوی.
بشنو اکنون قصۀ آن رهروان
که ندارند اعتراضی در جهان.
مولوی.
، در اصطلاح حقوق تجارت، عبارت است از ابلاغ اسناد تجارتی از قبیل سفته، چک، برات، بمتعهد پرداخت و این عمل را بتعبیر دیگر ’واخواست’ و یا ’پروتست’ گویند. (از قانون تجارت). واخواهی. واخواست. (واژه های نو فرهنگستان ایران)، در اصطلاح آیین دادرسی، یکی از طرق عدولی شکایت از احکام است و آن مقابل پژوهش یا استیناف است و درمورد حکم غیابی در ظرف ده روز با رعایت مسافت قانونی از تاریخ ابلاغ واقعی حکم به مدعی علیه برطبق قانون پذیرفته میشود و این مدت برای اشخاص مقیم خارج کشور دو ماه و در پاره ای از موارد سه ماه است. و فرق آن با استیناف آن است که استیناف طریقۀ تصحیحی است نه عدولی. مادۀ 174 قانون آیین دادرسی مقرر میدارد: محکوم علیه غائب می تواند ظرف ده روز بحکم غیابی اعتراض کند. (از قانون آئین دادرسی مدنی). و برای تفصیل بیشتر به همین قانون مواد 174 تا 188 رجوع شود.
- اعتراض اصلی، اعتراض شخص ثالث می باشد. رجوع به این کلمه شود.
- اعتراض شخص ثالث، اعتراض شخص غیر از محکوم و محکوم ٌعلیه است برای جلوگیری از ضرر و اخلالی که حکم صادرشده بحقوق او وارد میکند. و رجوع بهمین کلمه شود.
- اعتراض طاری، یکی از اقسام اعتراض شخص ثالث است، مقابل اعتراض اصلی. رجوع به اعتراض اصلی و اعتراض شخص ثالث شود.
، در اصطلاح علوم ادبی، آن است، که شاعر در اثنای بیت لفظی برای تمامی شعر بیارد که بدان محتاج نباشد و آنرا حشو خوانند و آن سه نوع است ملیح و متوسط و ضعیف. (از المعجم فی معاییراشعار العجم ص 280). و نزد علماء بدیع یکی از اقسام اطناب باشد که جملۀ معترضه آرند و کلام را طولانی سازند بمنظور افادۀ معنای خاصی. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 989). و برای تفصیل بیشتر رجوع به کتاب دستورالعلما ج 1 ص 140 و نفایس الفنون ص 43 شود، (اصطلاح نجوم) آن است که سفلی آهنگ پیوند کند بر علوی و با این علوی اندر برج کوکبی باشد سوی آخر برج ازو میانه بود ای از آن علوی سفلی تر و از آن سفلی علوی تر و پیش از آن که پیوند آن سفلی تمام شود این میانۀ کوکب راجع شود و سوی علوی آید و برو گذرد تا آن سفلی ناچاره برو پیوندد نه بدان علوی نخستین. و گرچه چنان اوفتد که این میانۀ کوکب با آن علوی بیکی برج نبود ولکن به دوم برج آنگاه برجوع اندر آن برج اندرآید آن اعتراض یکی باشد از دو وجه ’قطعالنور’، ای بریدن روشنایی. و اصل اعتراض بمعنی بازداشتن است. (از التفهیم ص 493)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
ساخت و سامان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آمادگی. (منتهی الارب) ، آنچه جهت سفر و جز آن آماده سازند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستد
تصویر ستد
ستدن اخذ دریافت. یا ستد و داد. ستدن و دادن خرید و فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتد
تصویر حتد
ناب ناب هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتد
تصویر معتد
از حد در گذرنده و سخت ستمکار، جری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتد
تصویر اعتد
جمع عتاد، ساخت ها توشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتد
تصویر معتد
((مُ تَ دّ))
در شمار آینده، معدود شونده، از حد درگذرنده، گمان شده، تخمین زده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عهد
تصویر عهد
پیمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عید
تصویر عید
جشن، روزبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عقد
تصویر عقد
گواه گیران، پیمان، پیوند زناشویی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عدد
تصویر عدد
شماره
فرهنگ واژه فارسی سره