جدول جو
جدول جو

معنی ظا - جستجوی لغت در جدول جو

ظا
نام حرف بیستم از الفبای فارسی و حرف هفدهم از الفبای عرب
تصویری از ظا
تصویر ظا
فرهنگ لغت هوشیار
ظا
نام حرف «ظ»
تصویری از ظا
تصویر ظا
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظافر
تصویر ظافر
(پسرانه)
ظفریابنده، پیروزی یابنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
رویه ای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
آن سان که پیداست، چنین پیداست، همانا، گویا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظاهر شدن
تصویر ظاهر شدن
پدیدار شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظاهر سازی کردن
تصویر ظاهر سازی کردن
وانمود کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
آشکار، نما، رویه، نمایان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظالمانه
تصویر ظالمانه
ستمگرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظالم
تصویر ظالم
ستمگر، بیدادگر، جفاکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظالمانه
تصویر ظالمانه
ستمگرانه، بیدادگرانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهرسازی
تصویر ظاهرسازی
ریاکاری، حفظ کردن ظاهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظالم نهاد
تصویر ظالم نهاد
کسی که طبعاً ستمگر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهر کردن
تصویر ظاهر کردن
آشکار کردن، نمایان ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
مربوط به ظاهر، نمایان، هویدا، ویژگی کسی که بیشتر به ظاهر امور اهمیت می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهربین
تصویر ظاهربین
کسی که فقط به ظاهر توجه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظافر
تصویر ظافر
پیروزی یابنده، پیروز، ظفریابنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهرا
تصویر ظاهرا
برحسب ظاهر، چنان که به نظر می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهرپرستی
تصویر ظاهرپرستی
دوست داشتن صورت ظاهر، عمل ظاهرپرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهر شدن
تصویر ظاهر شدن
آشکار گشتن، نمایان شدن
کنایه از تحقق یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهر ساختن
تصویر ظاهر ساختن
آشکار کردن، نمایان ساختن، ظاهر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهر
تصویر ظاهر
پیدا، آشکار، هویدا، نمایان، از نام های خداوند
ظاهر ساختن: آشکار کردن، نمایان ساختن، ظاهر کردن
ظاهر شدن: آشکار گشتن، نمایان شدن، کنایه از تحقق یافتن
ظاهر کردن: آشکار کردن، نمایان ساختن
ظاهر گشتن: آشکار گشتن، نمایان شدن، کنایه از تحقق یافتن، ظاهر شدن
ظاهر و باطن: کنایه از همه چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهرساز
تصویر ظاهرساز
ویژگی آنکه صورت ظاهر را بیاراید و مردم را بفریبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهرپرست
تصویر ظاهرپرست
آنکه صورت ظاهر را دوست دارد و به باطن توجه ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهرالصلاح
تصویر ظاهرالصلاح
آنکه در صورت ظاهر باتقوا و درستکار است، خوش ظاهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهربینی
تصویر ظاهربینی
دیدن صورت ظاهر و بی خبر بودن از باطن، عمل ظاهربین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهره
تصویر ظاهره
مؤنث واژۀ ظاهر، پیدا، آشکار، هویدا، نمایان، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظالمین
تصویر ظالمین
ظالم ها، ستمگران، بیدادگران، جباران، ظلّام، ظلمه، جمع واژۀ ظالم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظالم گداز
تصویر ظالم گداز
گدازندۀ ظالم، هلاک کنندۀ ظالم، نابودکنندۀ ستم و ستمکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهر گشتن
تصویر ظاهر گشتن
آشکار گشتن، نمایان شدن
کنایه از تحقق یافتن، ظاهر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظالم
تصویر ظالم
ستمگر، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به ظاهر مقابل باطنی: خوشحالی ظاهری سبب ظاهری، ظاهر بین، قشری خشک. بیرونی نمایی، برون نگر
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ظاهر: ثمره ظاهره. مونث ظاهر بنگرید به ظاهر و بیرون زده برون جسته چشم، بلند تای، بلند پشته: زمین، دیداری آشکاره پدید نمود، آبخور، نیمروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظاهرالوجود
تصویر ظاهرالوجود
تجلیات اسما
فرهنگ لغت هوشیار
تجلی حق است بصور اعیان و صفات او که بنام وجودالهی خوانده میشود و گاه ظاهر الوجود برآن اطلاق گردد
فرهنگ لغت هوشیار