جدول جو
جدول جو

معنی طلبکاری - جستجوی لغت در جدول جو

طلبکاری
(طَ لَ)
مطالبه. خواستن
لغت نامه دهخدا
طلبکاری
بستانکاری وامخواهی، خواستاری طلب
تصویری از طلبکاری
تصویر طلبکاری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلاکاری
تصویر طلاکاری
ساختن نقش و نگار از طلا در چیزی، شغل و عمل طلاکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمکاری
تصویر قلمکاری
نقاشی، حکاکی بر روی فلز، چوب یا سنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلب کاری
تصویر قلب کاری
شغل و عمل قلب کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلب کاری
تصویر طلب کاری
بستانکاری، خواستاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلب کار
تصویر طلب کار
کسی که پول یا کالایی از کسی طلب دارد، بستان کار، خواهان، خواستار، برای مثال طلب کار باید صبور و حمول / که نشنیده ام کیمیاگر عجول (سعدی۱ - ۱۰۵)، که ومه طلبکار عمرند و بس / کسی را به مردن نیاید هوس (امیرخسرو - لغتنامه - طلب کار)
فرهنگ فارسی عمید
نکورفتاری، نیکوکاری، نیک کرداری:
همه جامۀ رزم بیرون کنید
همه خوبکاری بافزون کنید،
فردوسی،
همه خوبکاری ز یزدان شناس
وز او دار تا زنده باشی سپاس،
فردوسی،
به از خوبکاری بگیتی چه چیز
که اندررسم هم بدان چیز نیز،
اسدی (گرشاسبنامه)
لغت نامه دهخدا
کسی را با چوب زدن، (فرهنگ نظام)، سیاست و تنبیه بواسطه چوب زدن، (ناظم الاطباء)، زدن با چوب، (یادداشت مؤلف)، عمل چوبکاری کردن، (فرهنگ فارسی معین)، کنایه از سخت گفتن و نکوهیدن:
کی ز صندل به شود درد سرم
ناصحا این چوبکاری واگذار،
صائب (از آنندراج)،
بچوب رمزی از صنعت نگاری
زبان صنعتش در چوبکاری،
محسن تأثیر (از آنندراج)،
، بمجاز، کسی را شرمنده کردن، فلان تعریف احسان مرا کرد گفتم مرا چوبکاری میکنی، (فرهنگ نظام)، شرمسار کردن با انعام و اکرام، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
داین. غریم. بستانکار. وام ده. وام خواه. کسی که پول یا کالائی از دیگری باید به او برسد، طلبنده. خواهان و آرزومند. زغبوت. (منتهی الارب). خواستار:
روزی که جدا ماندمی از تو ز پی من
صد راه رسول آمده بودی و طلبکار.
فرخی.
طلبکار باید صبور و حمول
که نشنیده ام کیمیاگر عجول.
سعدی.
طلبکار خیر است و امیدوار
خدایا امیدی که دارد برآر.
سعدی.
به دیدار وی زی سپاهان شدم
به مهرش طلبکار و خواهان شدم.
سعدی.
که و مه طلبکار عمرند و بس
کسی را به مردن نیاید هوس.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
صنعت حکاکی و نقاشی، قلمکاری، مخطط به خطوط پهن و طویل منقش براههای سیاه و سفید یا دو رنگ دیگر. (یادداشت مؤلف) ، قلمکاری در اصطلاح نردبازان یک درمیان مهره در خانه ها بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
در مغلطه انداختن. (آنندراج). فریبندگی. حیله سازی و رنگ آمیزی. (ناظم الاطباء) :
بترس از غلطکاری روزگار
که چون ما بسی را غلط کرد کار.
نظامی (از بهار عجم) (آنندراج).
با من آن یار فارغ از یاری
یا غلط کرد یا غلطکاری.
نظامی.
مرا کار با نغز گفتاری است
همه کار من خود غلطکاری است.
نظامی.
غلطکاری این خیالات نغز
برآورد جوش دلم را به مغز.
نظامی.
، کار غلط کردن. اشتباه کردن. ناراست پیمودن. خطاکاری. نادرستی
لغت نامه دهخدا
تأدیب و تنبیه و گوشمالی، (آنندراج) (از اشتینگاس)، سیاست و تنبیه و چوبکاری، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طِ / طَ)
عمل طلاکار
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نقش و نگار. گل و بوته که بالای جامه و دیوار و مانند آن نمایند. (آنندراج) :
در نگارندگی و گل کاری
وحی صنعت مراست پنداری.
نظامی.
، گل کاشتن. عمل گل کار
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شرارت. فساد. بداندیشی. (ناظم الاطباء). خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری: من طاهر را شنیده بودم در رعونت و نابکاری. (تاریخ بیهقی ص 394). مردی از ایشان که به ره زدن و نابکاری رود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 141) ، فحشاء. فجور. فساد. زناکاری. فسق. فاسقی: ابلیس بمانند آدمی نزدیک ایوب آمد و گفت زن تو نابکاری کرده است. او را بگرفتند و مویش ببریدند. (قصص ص 138). و سبب زوال ملک دیلم نابکاری آن زن بود. (فارسنامه). قحبۀ پیر از نابکاری چکند که توبه نکند. (گلستان) ، به کار نیامدن. به درد کاری نخوردن. بیکارگی. بطالت: بوسهل گفت... من چه مرد این کارم که جز نابکاری را نشایم. (تاریخ بیهقی ص 145).
جز از بهر علمت نبستند لیکن
تو از نابکاریت مشغول کاری.
ناصرخسرو.
هش دار که عالم سرای کار است
مشغول چه باشی به نابکاری.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
عمل و شغل گل کار. عمل و شغل گل کار کاشتن و عمل آوردن و تربیت گلهای مختلف زینتی در باغ و باغچه و گلدان، گل و بوته که روی پارچه دیوار و مانند آن ایجاد کنند نقش و نگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابکاری
تصویر نابکاری
بد کاری شرارت: (من طاهر را شنیده بودم در رعونت و بد کاری، ) فسق فجور: (و سبب زوال ملک دیلم نابکاری آن زن بود)، بدی زشتی، وحشتناکی موحشی، بیفایدگی ناسودمندی، بیکاری عاطلی بطالت: (بوسهل گفت: من چه مرد این کارم که جز نابکاری را نشایم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمعکاری
تصویر طمعکاری
طماعی حریصی آزمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوبکاری
تصویر کوبکاری
تنبیه تادیب گوشمالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمکاری
تصویر قلمکاری
حکاکی و نقاشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلا کاری
تصویر طلا کاری
عمل و شغل طلا کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوبکاری
تصویر خوبکاری
حسن عمل نیکو خدمتی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی را با چوب زدن، سیاست و تنبیه بواسطه چوب زدن، عمل چوبکاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاکاری
تصویر بلاکاری
شگفت کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلبکار
تصویر طلبکار
بستانکار، وام ده، خواستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلبکاری
تصویر قلبکاری
عمل و شغل قلبکار
فرهنگ لغت هوشیار
شغل و عمل آبکار و آبکش سقایی، شرابخواری باده نوشی، شراب فروشی باده پیمایی، حکاکی نگین سازی، آبیاری کشت و زرع، آبدادن فلزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل کاری
تصویر گل کاری
عمل یا فرایند کاشتن و پرورش گل، جایی که در آن گل کاشته اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلبکار
تصویر طلبکار
((طَ لَ))
بستانکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلاکاری
تصویر طلاکاری
((طَ))
پوشاندن سطح چیزی با لایه نازکی از طلا، تزیین نسخه های خطی با آب طلا، نقره، شنگرف و لاجورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلبکار
تصویر طلبکار
بستانکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گلکاری
تصویر گلکاری
بنایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تذهیب، زراندودی، زرکاری
متضاد: نقره کاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رادیو اکتیو، تشعشع، رادیواکتیویته
دیکشنری اردو به فارسی