کسی که پول یا کالایی از کسی طلب دارد، بستان کار، خواهان، خواستار، برای مثال طلب کار باید صبور و حمول / که نشنیده ام کیمیاگر عجول (سعدی۱ - ۱۰۵)، که ومه طلبکار عمرند و بس / کسی را به مردن نیاید هوس (امیرخسرو - لغتنامه - طلب کار)
کسی که سیم و زر ناسره به کار ببرد، برای مِثال خاقانیا به بغداد اهل وفا چه جویی / کز شهر قلب کاران این کیمیا نخیزد (خاقانی - ۸۵۱)، کسی که پول قلب سکه بزند
پارسی است تلا کار زر کار زر گر آن که با طلا کار کند تذهیب کننده مذهب، چیزی که کار نقش و نگارش را از طلا ساخته باشند خانه طلا کار شمشیر طلا کار. چیزی را که کار نقش و نگارش از طلا باشد
سازندۀ زر یاسیم قلب یا زری که در میانۀ آن مس یا روی بود و برروی آن طلا یا نقره باشد. (از آنندراج) : خاقانیا ز بغداد اهل وفا چه جویی کز شهر قلب کاران این کیمیا نخیزد. خاقانی. هر کجا قلب کار دزد بود گر سیاست کنند مزد بود. میرخسرو (از آنندراج)
داین. غریم. بستانکار. وام ده. وام خواه. کسی که پول یا کالائی از دیگری باید به او برسد، طلبنده. خواهان و آرزومند. زغبوت. (منتهی الارب). خواستار: روزی که جدا ماندمی از تو ز پی من صد راه رسول آمده بودی و طلبکار. فرخی. طلبکار باید صبور و حمول که نشنیده ام کیمیاگر عجول. سعدی. طلبکار خیر است و امیدوار خدایا امیدی که دارد برآر. سعدی. به دیدار وی زی سپاهان شدم به مهرش طلبکار و خواهان شدم. سعدی. که و مه طلبکار عمرند و بس کسی را به مردن نیاید هوس. امیرخسرو