معنی ضَحَّى - جستجوی لغت در جدول جو
ضَحَّى
قربانی کردن، او فداکاری کرد
ادامه...
قُربانی کَردَن، او فَداکاری کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
غَطَّى
کلاه گذاشتن، پوشش، لعاب زدن، پوشش دادن، پوشاندن، در بر گرفتن، سقف پوشاندن، پرده بستن
ادامه...
کُلاه گُذاشتَن، پوشِش، لُعاب زَدَن، پوشِش دادَن، پوشاندَن، دَر بَر گِرِفتَن، سَقف پوشاندَن، پَردِه بَستَن
دیکشنری عربی به فارسی
ضَفَّ
پریس کردن، بانک
ادامه...
پَریس کَردَن، بانک
دیکشنری عربی به فارسی
ضَلَّ
گمراه، او به بیراهه رفت
ادامه...
گُمراه، او بِه بیراهه رَفت
دیکشنری عربی به فارسی
ضَمَّ
در کیسه گذاشتن، ضمیمه، ادغام کردن
ادامه...
دَر کیسِه گُذاشتَن، ضَمیمِه، اِدغام کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
ضَجَّ
آزار دادن، دین، پرگفتن
ادامه...
آزار دادَن، دِین، پُرگُفتَن
دیکشنری عربی به فارسی
ضَخَّ
پمپ کردن، پمپاژ
ادامه...
پُمپ کَردَن، پُمپاژ
دیکشنری عربی به فارسی
صَحَّ
تکرار کردن، درست است، صدا دادن، صدای بلند دادن، داد زدن، برق زدن
ادامه...
تِکرار کَردَن، دُرُست اَست، صِدا دادَن، صِدایِ بُلَند دادَن، داد زَدَن، بَرق زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
هَجَّى
هجّی کردن، طنز کرد
ادامه...
هِجّی کَردَن، طَنز کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
غَشَّى
ابری کردن، بیهوش شد
ادامه...
اَبری کَردَن، بیهوش شُد
دیکشنری عربی به فارسی
غَنَّى
خوٰاندن، ثروتمند
ادامه...
خوٰاندَن، ثَروَتمَند
دیکشنری عربی به فارسی
أَدَّى
انجام دادن، انجام شد
ادامه...
اَنجام دادَن، اَنجام شُد
دیکشنری عربی به فارسی
لَغَّى
بی اثر کردن، او لغو کرد
ادامه...
بی اَثَر کَردَن، او لَغو کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
سَمَّى
نامگذاری کردن، او تماس گرفت، نام گذاشتن
ادامه...
نامگُذاری کَردَن، او تَماس گِرِفت، نام گُذاشتَن
دیکشنری عربی به فارسی
رَبَّى
پرورش دادن، او مطرح کرد
ادامه...
پَروَرِش دادَن، او مَطرَح کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
رَقَّى
ترویج کردن، او ارتقاء داد
ادامه...
تَرویج کَردَن، او اِرتِقاء داد
دیکشنری عربی به فارسی
عَزَّى
دلداری دادن، تسلیت
ادامه...
دِلداری دادَن، تَسلیت
دیکشنری عربی به فارسی
صَفَّى
آب کشیدن، او فیلتر کرد
ادامه...
آب کِشیدَن، او فیلتِر کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
صَحَّة
درستی، سلامتی، سلامتی عقل
ادامه...
دُرُستی، سَلامَتی، سَلامَتی عَقل
دیکشنری عربی به فارسی
أَحمَى
گرم ترین، من تب دارم
ادامه...
گَرم تَرین، مَن تَب دارَم
دیکشنری عربی به فارسی
نَحَى
پایان دادن، او برس زد
ادامه...
پایان دادَن، او بُرِس زَد
دیکشنری عربی به فارسی