جدول جو
جدول جو

معنی ضرطه - جستجوی لغت در جدول جو

ضرطه
باد صداداری که از مقعد خارج می شود، گوز، ضراط
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
فرهنگ فارسی عمید
ضرطه
(ضِ طَ)
ضراط. تیز. گوز. حبقه. صوت اسفل آدمی
لغت نامه دهخدا
ضرطه
باد صدادار، تیز
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
فرهنگ لغت هوشیار
ضرطه
((ضَ طِ))
گوز، تیز
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورطه
تصویر ورطه
گرداب، منجلاب، جای خطرناک، محل هلاک، هر امری که نجات از آن دشوار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرمه
تصویر ضرمه
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، لخچه، بلک، جذوه، ژابیژ، جمره، خدره، آتش پاره، ایژک، جرقّه، سینجر، آییژ، جمر، ابیز، آلاوه، لخشه، اخگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضغطه
تصویر ضغطه
ضغط، فشردن، فشار دادن، در هم فشردن، کوفتن، تنگ کردن، تنگ گرفتن بر کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
ضربت، کوبیدن،
ضربه کردن: در ورزش در کشتی، حریف را با ضربه فنی از پا درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرطه
تصویر شرطه
نگهبان و پاسبان شهر، افسر شهربانی، نگهبان برگزیدۀ حاکم
بادی که برای کشتی رانی مساعد باشد و کشتی را به مقصد برساند، باد موافق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرطه
تصویر قرطه
جامۀ کوتاه بی آستر، پیراهن
فرهنگ فارسی عمید
(سُ رَ طَ)
زودفروبرنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ طَ)
ناحیۀ بزرگی است از اعمال واسط که در بین انین و منحدر واقع شده بطرف بصره. (از معجم البلدان) :
وی چون ز شرطه سوی حرم شد کلیم وار
گامی دو سه بر اسبک خادم مگر نشست.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
(شُ طَ / طِ)
قاضی بیع و شرا، محافظ پادشاه و قراول آن، سیاه پوش و لباس سوگواری پوشیده، میمون و خجسته، مطبوع و موافق و پسندیده. (ناظم الاطباء). این معانی مخصوص به این فرهنگ است
لغت نامه دهخدا
(شُ طَ)
یا شرطه. یکی شرط لغت نادری است بمعنی گروو گروگان و مورد شرط. (از اقرب الموارد)، شرط و پیمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، اعوان و انصار و اولیای مرد. و منه: یا شرطه اﷲ، ای انصار اﷲ. (از منتهی الارب). گروهی از یاران حکام. (از تاج العروس). یکی شرطو شرط برگزیدگان لشکر باشند. (از یادداشت مؤلف)، علامت. ج، شرط. نشانی و علامت. (غیاث اللغات) (از لسان العرب). علامت. (مفاتیح) (تفلیسی) (مهذب الاسماء)، شغلی جز حسبه است. (یادداشت مؤلف). قال: (طغتکین اتابک سلطان دمشق) انی ولیتک امر الحسبه... و ضممت الیک النظر فی امور الشرطه. (معالم القربه ص 13)، چاوش شحنه و سرهنگ آن، شرط کصرد جمع و هم اول کتیبه تشهد الحرب و تتهیاء للموت. اول گروهی از لشکریان که در جنگ حاضر شده و آمادۀ مرگ باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شرطی. سرهنگ. شحنه. چاوش. (صراح اللغه). در لغت نامۀ اسدی مینویسد: جلویز مفسد است و در نسخۀ دیگر از اسدی می نویسد جلویز شرطه بود. در نسخۀ دیگر اسدی مینویسد جلویز شرطه بود، یعنی غماز. (یادداشت مؤلف). پلیس. (تاریخچۀ تمدن جرجی زیدان ج 1 ص 191)، پیادۀ کوتوال شرطی کترکی و شرطی کجهنی سموا بذلک لانهم اعلموا انفسهم بعلامات یعرفون بها، نامیده شده اندبدان زیرا در خود نشانهایی قرار دارند که بدان نشانها شناخته می شوند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
- شرطه الخمیس، نامی که امیرالمؤمنین علی (ع) به یکی از چهار طبقۀ شیعۀ خویش داد و آنان را شرطه الخمیس از آن گویند که آنحضرت فرمود: چنانکه پیامبری از پیامبران به اصحاب خود گفت: پیمان کنید و من با شما نکنم جز بر بهشت من نیز با زر و سیم با شما پیمان نبندم بلکه پیمان ما بر سر بهشت باشد. (ابن الندیم ص 249).
، باد موافق. باد مراد و بعضی بادی را گویند که مزیل طوفان باشد:
با طبع ملولت چکند دل که نسازد
شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی.
سعدی.
بخت بلند باید و پس کتف زورمند
بی شرطه خاک بر سر فلاح و بادبان.
سعدی.
- باد شرطه، باد موافق. (از غیاث اللغات). باد موافق. باد مراد. (یادداشت مؤلف). درامثال این بیت حافظ:
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه ! برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را.
که بمعنی باد موافق است و معمولاً به ’طای’ مؤلف و بر وزن غرفه نوشته و خوانده میشود و از بادی امر تصور می شود که عربی است. بنابه تحقیق استاد علامۀ قزوینی درمقاله ای که بعنوان باد شرطه در مجلۀ یادگار نوشته اند عربی نیست و به اغلب احتمال باید از یکی از زبانهای مختلف ملل متعددی که از قدیم در سواحل بحر هند یابین خلیج فارس و هند و سیلان و جاوه و چین و جزایر بیشمار بحر مذکور ساکن بوده اند گرفته شده باشد و اصل املای کلمه نیز به ’تای’ نقطه دار بوده است نه به ’طای’ مؤلف و به فتح ’شین’ بوده است نه به ضم آن و در آخر آن بجای ’هاء’ مختفی ’الف’ بوده است گرچه گاهی به ’هاء’ نیز می نوشته اند. (از مجلۀ یادگار سال چهارم شمارۀ 1 و 2 صص 63-68 به نقل از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 6-7) :
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه ! برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را.
حافظ.
ازخجالت بر قفا رفتم چو بر من لطف کرد
کشتی عاشق ز باد شرطه وارون میرود.
ظهیری.
، در اصطلاح سالکان عبارت است از نفس رحمانی چنانکه حضرت رسول اکرم (ص) بدان اشارت فرمود که: انی وجدت نفس الرحمن من جانب الیمن. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(فَ طَ)
یک بار برآمدن از حد و درگذشتن از آن. (منتهی الارب). یک بار بیرون آمدن و تقدم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ طَ)
پیشی وبرآمدگی، اسم است خروج و تقدم را. (منتهی الارب). خروج و تقدم. (اقرب الموارد) : فلان ذوفرطهفی البلاد، أی صاحب اسفار کثیره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ طَ)
آویزگی دروش گوش تکه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُطَ)
معرب کرته. (آنندراج) :
آن قرطۀ مه که چارده شب
خود دوخت شکاف یک بنانت.
سلمان (از آنندراج).
رجوع به قرطق شود
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ طَ)
آویزگی دروش گوش تکه، جمع واژۀ قرط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
قلعه ای است به اندلس. (منتهی الأرب). دژی است در اندلس. (آنندراج). ارطهاللیث، حصنی است از اعمال ریه به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
معلق کردن چیزی را بچیزی. یقال: خذ شرطتک. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورطه
تصویر ورطه
هر زمین پست مغاک، بیابان بی راه و بی نشان، گرداب، منجلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
زخم، یکبار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
گرو سامه، جلویز روانبودی زندان وبندبسته تنم اگرنه زلفک مشکین اوبدی جلویز (طاهرفضل) پاسبان پاسدار، پیشمرگ، شهربانی درست آن شرته است ازشرتا هندی ک پارسی ک بادیار باد موافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرمه
تصویر ضرمه
اخگر، آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرفه
تصویر ضرفه
بسیاری
فرهنگ لغت هوشیار
فشارش، تنگنا، بیزاری فشارش فشار، سختی تنگی، رنج زحمت مشقت، کراهت اکراه. توضیح در تداول به غلط به کسر اول تلفظ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرطه
تصویر فرطه
لغزش در خشم، پیشی جستن پیشدستی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کرته گونه ای پیراهن کرته: قرطه بگشای و زمانی بنشین پیش و بگوی روی بنمای که امروز چنین داردروی. (انوری چا. تبریز 371)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضغطه
تصویر ضغطه
فشار، سختی، تنگی، رنج، زحمت، مشقت، کراهت، اکراه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورطه
تصویر ورطه
((وَ ط))
جای خطرناک، منجلاب، گرداب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرطه
تصویر قرطه
((قُ طَ))
معرب کرته، نیم تنه، جامه کوتاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
((ضَ بَ یا بِ))
زدن، یک بار زدن، ضربت، زخم، آسیب، جمع ضربات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرطه
تصویر شرطه
((شَ یا شُ طِ))
باد موافق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
برخورد، تکانه، زنش، کوبه
فرهنگ واژه فارسی سره