ناحیۀ بزرگی است از اعمال واسط که در بین انین و منحدر واقع شده بطرف بصره. (از معجم البلدان) : وی چون ز شرطه سوی حرم شد کلیم وار گامی دو سه بر اسبک خادم مگر نشست. سیدحسن غزنوی
قاضی بیع و شرا، محافظ پادشاه و قراول آن، سیاه پوش و لباس سوگواری پوشیده، میمون و خجسته، مطبوع و موافق و پسندیده. (ناظم الاطباء). این معانی مخصوص به این فرهنگ است
یا شرطه. یکی شُرَط لغت نادری است بمعنی گروو گروگان و مورد شرط. (از اقرب الموارد)، شرط و پیمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، اعوان و انصار و اولیای مرد. و منه: یا شرطه اﷲ، ای انصار اﷲ. (از منتهی الارب). گروهی از یاران حکام. (از تاج العروس). یکی شُرَطو شرط برگزیدگان لشکر باشند. (از یادداشت مؤلف)، علامت. ج، شُرَط. نشانی و علامت. (غیاث اللغات) (از لسان العرب). علامت. (مفاتیح) (تفلیسی) (مهذب الاسماء)، شغلی جز حسبه است. (یادداشت مؤلف). قال: (طغتکین اتابک سلطان دمشق) انی ولیتک امر الحسبه... و ضممت الیک النظر فی امور الشرطه. (معالم القربه ص 13)، چاوش شحنه و سرهنگ آن، شرط کصرد جمع و هم اول کتیبه تشهد الحرب و تتهیاء للموت. اول گروهی از لشکریان که در جنگ حاضر شده و آمادۀ مرگ باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شرطی. سرهنگ. شحنه. چاوش. (صراح اللغه). در لغت نامۀ اسدی مینویسد: جلویز مفسد است و در نسخۀ دیگر از اسدی می نویسد جلویز شرطه بود. در نسخۀ دیگر اسدی مینویسد جلویز شرطه بود، یعنی غماز. (یادداشت مؤلف). پلیس. (تاریخچۀ تمدن جرجی زیدان ج 1 ص 191)، پیادۀ کوتوال شرطی کترکی و شرطی کجهنی سموا بذلک لانهم اعلموا انفسهم بعلامات یعرفون بها، نامیده شده اندبدان زیرا در خود نشانهایی قرار دارند که بدان نشانها شناخته می شوند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). - شرطه الخمیس، نامی که امیرالمؤمنین علی (ع) به یکی از چهار طبقۀ شیعۀ خویش داد و آنان را شرطه الخمیس از آن گویند که آنحضرت فرمود: چنانکه پیامبری از پیامبران به اصحاب خود گفت: پیمان کنید و من با شما نکنم جز بر بهشت من نیز با زر و سیم با شما پیمان نبندم بلکه پیمان ما بر سر بهشت باشد. (ابن الندیم ص 249). ، باد موافق. باد مراد و بعضی بادی را گویند که مزیل طوفان باشد: با طبع ملولت چکند دل که نسازد شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی. سعدی. بخت بلند باید و پس کتف زورمند بی شرطه خاک بر سر فلاح و بادبان. سعدی. - باد شرطه، باد موافق. (از غیاث اللغات). باد موافق. باد مراد. (یادداشت مؤلف). درامثال این بیت حافظ: کشتی شکستگانیم ای باد شرطه ! برخیز باشد که بازبینیم دیدار آشنا را. که بمعنی باد موافق است و معمولاً به ’طای’ مؤلف و بر وزن غرفه نوشته و خوانده میشود و از بادی امر تصور می شود که عربی است. بنابه تحقیق استاد علامۀ قزوینی درمقاله ای که بعنوان باد شرطه در مجلۀ یادگار نوشته اند عربی نیست و به اغلب احتمال باید از یکی از زبانهای مختلف ملل متعددی که از قدیم در سواحل بحر هند یابین خلیج فارس و هند و سیلان و جاوه و چین و جزایر بیشمار بحر مذکور ساکن بوده اند گرفته شده باشد و اصل املای کلمه نیز به ’تای’ نقطه دار بوده است نه به ’طای’ مؤلف و به فتح ’شین’ بوده است نه به ضم آن و در آخر آن بجای ’هاء’ مختفی ’الف’ بوده است گرچه گاهی به ’هاء’ نیز می نوشته اند. (از مجلۀ یادگار سال چهارم شمارۀ 1 و 2 صص 63-68 به نقل از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 6-7) : کشتی شکستگانیم ای باد شرطه ! برخیز باشد که بازبینیم دیدار آشنا را. حافظ. ازخجالت بر قفا رفتم چو بر من لطف کرد کشتی عاشق ز باد شرطه وارون میرود. ظهیری. ، در اصطلاح سالکان عبارت است از نفس رحمانی چنانکه حضرت رسول اکرم (ص) بدان اشارت فرمود که: انی وجدت نفس الرحمن من جانب الیمن. (کشاف اصطلاحات الفنون)