- صَدَمَ
- برخورد کردن، او شوکّه شده بود، شوک وارد کردن، متحیّر کردن
معنی صَدَمَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصادر کردن، مصادره شده است
زنگ زدن، زنگ زده
خش خش کردن، روزنامه ها، صدای خش خش کردن
فریاد زدن، او فریاد زد
رنگ کردن، رنگ
صبر کردن، صبر، تحمّل کردن
دوست شدن، صادقانه، تصویب کردن
آب شدن فلز، ذوب شدن
نشستن، سوف، چمبیدن
جعبه کردن، ساختن، تولید کردن
طرّاحی کردن، او مصمّم بود
مقاومت کردن، دراز کرد
ساکت کردن، سکوت
ترمیم کردن، آشتی
دست زدن، کف زد
تصویب کردن، صداقت، تأیید کردن
آشکار کردن، او تأکید کرد
خدمت کردن، او خدمت کرد
شکستن، او شکست
منتشر کردن، صادر شده است
جلو بردن، پا
لبخندیدن، در یک لبخند
شروع کردن، او شروع کرد، آغاز کردن
رویابافی کردن، رؤیا
قضاوت کردن، حکومت کردن، محکوم کردن، حکم دادن
بی کس کردن، ممنوع، محروم کردن
نتیجه گرفتن، مهر و موم، مهر کردن، مهر زدن
رخ دادن، اتّفاق افتاد
پشتیبانی کردن، حمایت کند
کسر کردن، رقیب
فریب دادن، او فریب داد، گول زدن
پنجه زدن، خراش
بی حسّ کردن، بی حسّی
کوبیدن، سیلی زد