جدول جو
جدول جو

معنی صدیع - جستجوی لغت در جدول جو

صدیع
شکافته، پراکنده، گله شتر، رمه گوسبند، بامداد، نیمه از هر چه دو نیم گشته شیر دوشیده سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد، شکافته شکاف زده، نیمه از هر چیز شکافته به دو نیم، صبح
فرهنگ لغت هوشیار
صدیع
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
تصویری از صدیع
تصویر صدیع
فرهنگ فارسی عمید
صدیع
((صَ))
شیر دوشیده سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد، شکافته، شکاف زده، نیمه از هر چیز شکافته، به دو نیم، صبح
تصویری از صدیع
تصویر صدیع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تصدیع
تصویر تصدیع
جدا جدا کردن، درد سر رسانیدن، درد سر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدیع
تصویر تصدیع
باعث زحمت و دردسر شدن، مزاحم شدن، دردسر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصدیع
تصویر تصدیع
((تَ))
دردسر دادن، باعث زحمت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدیق
تصویر صدیق
(پسرانه)
بنده خالص خداوند، بسیار راستگو و درستکار، لقب حضرت یوسف (ع) پسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بدیع
تصویر بدیع
نوبیرون آورنده، زیبا، نو، تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیع
تصویر ردیع
بر زمین افتاده، کرکم رنگ (کرکم زعفران)، تیر افتاده از پیکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقیع
تصویر صقیع
شبنم ریزه بشم هم آوای بزم، یخبندان، کبت خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیق
تصویر صدیق
دوست، یار بسیار راستگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدید
تصویر صدید
بانگ و ناله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
افکنده افتاده زمین خورده، دیو زده، یگاه رونده، تازیانه، کمان ناتراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیک
تصویر صدیک
یک قسمت از صد قسمت، یک صدم
فرهنگ لغت هوشیار
درد سر سر درد دردسر (بطور عام)، یا صداع شقی. دردی که در یک جانب سر حادث شود، موجب زحمت مزاحمت. یا صداع مگس. مزاحمتی که مگس ایجاد کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیق
تصویر صدیق
راستگو، مهربان، مخلص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدیق
تصویر صدیق
بندۀ خالص خداوند، راستگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صداع
تصویر صداع
زحمت، دردسر، در پزشکی سردرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدیع
تصویر بدیع
تازه، نو، شگفت، موجد و مبتدع، نو بیرون آورنده، در علوم ادبی علمی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت می دهد بحث می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنیع
تصویر صنیع
مصنوع، ساخته شده، پرورش داده شده، ویژگی شمشیر صیقل شده، صنعت، عمل، کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلیع
تصویر صلیع
کوه بی گیاه، سر بی موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنیع
تصویر صنیع
پرورده تربیت یافته ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودیع
تصویر ودیع
تن آسان و آرمیده، ساکن، مقبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیع
تصویر بدیع
((بَ))
نو، تازه، دانشی که به بیان زیبایی های صنایع شعری می پردازد، عجیب، نادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صنیع
تصویر صنیع
((صَ))
ساخته شده، پرورش داده شده، صیقل شده، ماهر در حرفه و پیشه، طعام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدیق
تصویر صدیق
((ص دُ))
بسیار راست گو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدیق
تصویر صدیق
((صَ))
دوست، دوست خالص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدید
تصویر صدید
خونابه، خون به چرک آلوده، ناله و فریاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صداع
تصویر صداع
((صُ))
دردسر، موجب زحمت، مزاحمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صریع
تصویر صریع
بر زمین افتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدید
تصویر صدید
چرک زخم، زرداب، خونی که به چرک آمیخته است، خونابه، ناله و فریاد
فرهنگ فارسی عمید
آوازی که در کوه و گنبد و امثال آن پیچد و باز همان آواز شنیده شود. توضیح آوازی است که از انعکاس صوت به وجود آید بدین نحو که چون امواج صوتی با سطح انعکاس تلاقی کنند منعکس گردند و آوازی نظیر آواز اول احداث نمایند. شرط لازم برای این که صدا از آواز اصلی تمیز داده شود این است که فاصله شخص تا سطح انعکاس لااقل 17 متر باشد، آواز انسان و آوازهایی که از آلات موسیفی حادث شود: صدای جعفر صدای تار، بانگ جانوران: صدای گربه صدای سگ، پخش اخبار و افکار به وسیله رادیو: رادیوی صدای آمریکا. یا صدا و ندا. بانگ و فریاد داد و فریاد. یا صدای لرزان. آوازی که هنگام خروج از گلو لرزان بیرون آید به سبب حزن ترس و جز آن آواز مرتعش. یا یک دست صدا ندارد (بی صداست) توفیق از آن جمعیت است. نسا (جسد آدمی سد در)، مغز، پژواک (باز گشت آوا)، کوچ نر چغد نر، در افسانه های تازی پرنده ای پنداری است که از سر کشته بیرون می آید و تا زمانی که کشنده گرفتار و به کیفرنرسد بانگ می زند: اسقونی مرا سیراب کنید تشنه مرد صدی... ... . در صد مثلا گویند صدی سه از فلان جنس یعنی سه در صد سه بخش از صد بخش
فرهنگ لغت هوشیار
شکاف، شاخه از مردم، نازک اندام مرد، شکافتن، دوباره ساختن، آشکار گفتن، آشکارکردن، گراییدن، در نوردیدن بیابان، رخنه انداختن، راست گرداندن شکافتن چیزی را، قصد کسی کردن به جهت کرم وجود او، فرمان به جای آوردن، آشکارا کردن، خواستن چیزی را، ممتاز ساختن حق از باطل، حکم راست دادن، میانه راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدع
تصویر صدع
((صَ))
شکافتن چیزی، آشکار ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصدیعات
تصویر تصدیعات
جمع تصدیع
فرهنگ لغت هوشیار