جدول جو
جدول جو

معنی شیرفام - جستجوی لغت در جدول جو

شیرفام
شیری رنگ، به رنگ شیری، (یادداشت مؤلف)، شیربام، قسمی از فیروزه که رنگ شیر دارد و آنرا لبنی نیز نامند، فیروزج، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شیربام شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریفام
تصویر پریفام
(دخترانه)
زیبا چون پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرزاد
تصویر شیرزاد
(پسرانه)
شیر بچه، همچون شیر، زاده شیر، شجاع، طبق بعضی از نسخه های شاهنامه نام جارچی انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میریام
تصویر میریام
(دخترانه)
قوی و فربه، نام خواهر موسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرلان
تصویر شیرلان
جایگاه شیر، جایی که شیر بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرماک
تصویر شیرماک
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، زهک، کلستروم، فرشه، پله، شمه، فلّه
فرهنگ فارسی عمید
دانه ای به درشتی نخود و قهوه ای رنگ یا سفید که بر تنۀ بعضی درختان می روید و سفت می شود. برخی از انواع آن باعث افزایش شیر مادر می شود، شیرزاده، زادۀ شیر، بچه شیر، کنایه از شجاع، دلیر، برای مثال یا رسول الله جوان ار شیرزاد / غیر مرد پیر سرلشکر مباد (مولوی۱ - ۶۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرمان
تصویر شیرمان
مانند شیر، کنایه از دلیر، پردل
فرهنگ فارسی عمید
قسمتی از معدۀ گوسفند و سایر حیوانات نشخوار کننده که شیرۀ معده در آن مترشح می شود، شکمبۀ بره و بزغاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیربان
تصویر شیربان
نگهبان شیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیروار
تصویر شیروار
شیر مانند مانند شیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرسار
تصویر شیرسار
مانند سر شیر، آنچه به شکل سر شیر باشد، برای مثال ور به روی آسمان داری تو گرز شیرسار / شیر گردون را مطیع شیر شادروان کنی (عمعق - ۱۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرفهم
تصویر شیرفهم
ویژگی کسی که چیزی را کاملاً فهمیده
شیرفهم کردن: کنایه از فهماندن. به جای خرفهم کردن که زننده، تر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرمال
تصویر شیرمال
شیرمالیده، نوعی نان که آرد آن را با شیر خمیر می کنند
فرهنگ فارسی عمید
نام منزلی از منازل راه گرگان بخوارزم
لغت نامه دهخدا
(رُ)
مرکّب از: بی + رحام، رحام در لغت عرب بمعنی بیماری است در شکم گوسفند و مؤلف پس از نقل شعر ذیل از ناصرخسرو:
بیرحمی و درشت که از دستبندتو
نه نیک سام رست و نه بدحام بیرحام.
نوشته اند بنظر میرسد که کلمه رحام در این شعر ’زحام’ باشد ولی اگر رحام باشد شاید توسعاً بمعنی رنج و بیماری است
لغت نامه دهخدا
شارمان، چارمان، چهارمان، نام سابق قصبۀ ساحلی چهار امام، (فریده) واقع در مازندران است، ولاش باو را در آنجابقتل رسانید، رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ترجمه وحید مازندرانی ص 90 و 215 و چهار امام شود
لغت نامه دهخدا
(وْ)
دیورنگ. دیوسان. دیومانند:
گروهی در آن دشت یأجوج نام
چو ما آدمی زاده و دیوفام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
ماه، (جهانگیری) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، قمر و ماه، (ناظم الاطباء)، این کلمه مصحف زبرقان است و عربی است، (یادداشت ایضاً)، بمعنی قمر تصحیف است و صحیح زبرقان، عربی است نه فارسی، (فرهنگ رشیدی)، رجوع به زبرقان شود
لغت نامه دهخدا
کدر، تیره رنگ، تارگون، بی زدودگی:
همچو این تاریکرویان، روی من
تیره بود و تارفام و بی صقال،
ناصرخسرو،
رجوع به تار شود
لغت نامه دهخدا
شیرفام. شیری، قسمی مروارید به رنگ شیر. (یادداشت مؤلف) : و منه (من اللؤلؤ ما یشبه اللبن فیسمی شیربام. (الجماهر بیرونی). خیر الفیروزج الشیربام الاخضر الاّسمانجونی العتیق. (جاحظ) ، (از مجلۀ مجمع علمی دمشق ص 331). و گویا معرب شیرفام باشد
لغت نامه دهخدا
که گام چون شیر دارد، که گام چون شیر بردارد، کنایه از متهور و بیباک و دلیر، (یادداشت مؤلف) :
شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگرد
ببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
شکری. شکری رنگ. به رنگ شکر. سپید که کمی به زردی زند. (یادداشت مؤلف) :
نقاب شکرفام بندد هوا را
چو صبح از شکرخنده دندان نماید.
خاقانی.
و رجوع به شکری شود
لغت نامه دهخدا
جج شافه، (ا زیادداشت مؤلف)، ج شیاف، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شافه و شیاف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیر فام
تصویر شیر فام
برنگ شیر سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر پام
تصویر شیر پام
برنگ شیر سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیردان
تصویر شیردان
ظرفی چون قوری که در آن شیر کنند و با چای آرند، ظرف شیرخوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرزاد
تصویر شیرزاد
شجاع، دلیر، بچه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیروار
تصویر شیروار
مانند شیر: شیروار با شمشیر صاعقه کردار حمله برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارفام
تصویر تارفام
تیره رنگ، تارگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیررام
تصویر دیررام
خودسر، که آسان تن به اطاعت ندهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرفهم
تصویر دیرفهم
کند ذهن، کودن، کند فهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرمال
تصویر شیرمال
نانی که از آرد گندم و شیر و روغن درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرلان
تصویر شیرلان
جایی که در آن شیر فراوان باشد، شیرناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیردان
تصویر شیردان
شکنبه بره و بزغاله و گوسفند
فرهنگ فارسی معین