جدول جو
جدول جو

معنی شیرسار

شیرسار
مانند سر شیر، آنچه به شکل سر شیر باشد، برای مثال ور به روی آسمان داری تو گرز شیرسار / شیر گردون را مطیع شیر شادروان کنی (عمعق - ۱۹۴)
تصویری از شیرسار
تصویر شیرسار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شیرسار

شیرسوار

شیرسوار
آنکه بر شیر سوار می شود
شیرسوار فلک: کنایه از خورشید. در قدیم می پنداشتند که خورشید بر پشت شیری سوار است و در آسمان سیر می کند
شیرسوار
فرهنگ فارسی عمید

شیروار

شیروار
مثل شیر. چون شیر. که مانند شیر شجاع ومتهور باشد. شیرسان. شیروش. شیرفش. مانند شیر به شجاعت. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا

شیرسوار

شیرسوار
آفتاب. (ناظم الاطباء). کنایه از آفتاب، به اعتبار اینکه برج اسد خانه اوست. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

شیردار

شیردار
آنکه شیر می دهد و شیر دارد، (ناظم الاطباء)، لبینه، لبون، لبونه، (منتهی الارب)، هر چیز که در آن شیر داخل کرده باشند، چنانکه نان و غیره، شیرمال (در تداول مردم قزوین)، رجوع به شیرمال شود، دارندۀ شیر، دارندۀ شیره، گیاه که شیرۀ سفید دارد،
مرکب از شیر (به معنی لبن) و دار (به معنی درخت با تنه راست یا درخت مطلق) نوعی از افرا که از آن مایعی چون شیر با مزۀ مطبوع استخراج شود، از 1500 گزی تا 2600 گزی پراکنده است که در رودبار، درۀ چالوس، نور، کجور و در اطراف رشت شیرگاه به این نام گفته می شود، و در گرگان، میان دره، زیارت، کتول، گرگان، علی آباد، رامیان، حاجیلر، آنرا بزبرگ و بزوالک نامند و در آستاراککم و کیکم، و در لاهیجان آج و اج، و در کلاردشت پلت خوانند و در بندرگز زیندار تسمیه کنند، و نیز نامهای کرب، کرف، کرکو، گندلاش، پلاس، کرکف، آقچه قین بدان دهند،
- گیاهان شیردار، یتوعات، (گااوبا) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

شیردار

شیردار
شیربان، آنکه شیر (اسد) را نگه دارد، (یادداشت مؤلف) :
شیردار آورد به میدانگاه
گرد بر گرد صف کشند سپاه،
نظامی،
شیرداران دو شیر مردم خوار
یله کردند بر نشانۀ کار،
نظامی،
شیرداری از آن میانه دلیر
تاج بنهاد در میان دو شیر،
نظامی
لغت نامه دهخدا