جدول جو
جدول جو

معنی شکرخند - جستجوی لغت در جدول جو

شکرخند
تبسم و خنده در زیر لب
تصویری از شکرخند
تصویر شکرخند
فرهنگ لغت هوشیار
شکرخند
((~. خَ))
تبسم، معشوقی که دارای تبسم شیرین است
تصویری از شکرخند
تصویر شکرخند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکرخنده
تصویر شکرخنده
خندۀ شیرین، خندۀ زیر لب، تبسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکر خند
تصویر شکر خند
شکر خنده، معشوقی که داری تبسمس شیرین است
فرهنگ لغت هوشیار
ریشۀ قرمز و شیرین گیاهی شبیه سیب زمینی که در اطراف ریشه تولید می شود، بسیار شیرین، کنایه از معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرانه
تصویر شکرانه
(دخترانه)
شکر (عربی) + انه (فارسی) شکرگزاری، سپاسگزاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکرانه
تصویر شکرانه
پاس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکرانه
تصویر شکرانه
شکرگزاری و حقشناسی و سپاسداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر خنده
تصویر شکر خنده
تبسم خنده زیر لبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوخنده
تصویر شکوخنده
ترسنده واهمه دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرینه
تصویر شکرینه
شکرین، شیرین، نوعی حلوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکریدن
تصویر شکریدن
شکار کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرنده
تصویر شکرنده
شکار کننده، شکننده درهم شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهرخند
تصویر زهرخند
خنده از روی خشم و غضب، برای مثال بخندید و گفت اندر آن زهرخند / که افسوس بر کار چرخ بلند (نظامی۵ - ۸۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوخنده
تصویر شکوخنده
لغزنده، افتاده، لغزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرنده
تصویر شکرنده
شکار کننده، درهم شکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرخیز
تصویر شکرخیز
جایی که نیشکر می کارند و شکر بسیار می گیرند، جایی که شکر فراوان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهربند
تصویر شهربند
بارو و حصار شهر، دیوار دور شهر، زندان، زندانی، کسی که در محاصره باشد، برای مثال حصار فلک برکشیدی بلند / در او کردی اندیشه را شهربند (نظامی۵ - ۷۴۴)، درون دلت شهربند است راز / نگر تا نبیند در شهر باز (سعدی۱ - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکراندا
تصویر شکراندا
آمیخته به شکر، هر چیزی که شکر در آن داخل کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرفنده
تصویر شکرفنده
ویژگی اسبی که زیاد سکندری می خورد، به سردرآینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرانه
تصویر شکرانه
شکر و سپاس، حق شکر، شکرگزاری، سپاسگزاری، سپاس داری، برای مثال همی گفت شولیده دستار و موی / کف دست شکرانه مالان به روی (سعدی۱ - ۱۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تبسم شکرخند: تا بدیدار تو عید اقربا فرخ شود عیدی کاخ تو شد بر اهل دانش نورخند. (سوزنی. چا. . 2 دکتر شاه حسینی 63)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهرخند
تصویر زهرخند
((~. خَ))
خنده ای که از روی خشم کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرنده
تصویر شکرنده
((ش کَ رَ دَ یا دِ))
شکار کننده، درهم شکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرفنده
تصویر شکرفنده
((ش کَ فَ دَ یا دِ))
لغزنده، اسبی که زیاد سکندری می خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکررنگ
تصویر شکررنگ
((ش کَ رَ))
ناخوش، خجل، نوعی رنگ سرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرانه
تصویر شکرانه
((شُ نِ))
حق شکر، سپاسداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
((شَ وَ))
کسی که در شهر زندگی می کند، اهل یک شهر یا یک کشور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهربند
تصویر شهربند
((~. بَ))
دیوار دور شهر، زندان، زندانی، کسی که در محاصره افتاده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوخنده
تصویر شکوخنده
((شُ خَ دَ یا دِ))
ترسنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکریدن
تصویر شکریدن
جانوری را شکار کردن، صید کردن، اشکردن، شکردن، شکاریدن، اصطیاد، اقتناص، بشکریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
Citizen
دیکشنری فارسی به انگلیسی