جدول جو
جدول جو

معنی شوردیده - جستجوی لغت در جدول جو

شوردیده
(دی دَ / دِ)
شورچشم. عیون. (یادداشت مؤلف). رجوع به شورچشم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوردیدن
تصویر نوردیدن
پیمودن، طی کردن، پیچیدن، تا کردن، نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورگیاه
تصویر شورگیاه
گیاه شور، هر گیاه شور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاردیده
تصویر کاردیده
کارآزموده، باتجربه، کارزاردیده، جنگ دیده، برای مثال به کارهای گران مرد کاردیده فرست / که شیر شرزه درآرد به زیر خمّ کمند (سعدی - ۱۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوی دیده
تصویر شوی دیده
ویژگی زنی که شوهر کرده، شوهرکرده، بیوه زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورسیده
تصویر نورسیده
تازه رسیده، تازه وارد، تازه، نو، کنایه از نوزاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوردیدن
تصویر آوردیدن
آورد کردن، جنگ کردن، نبرد کردن، پیکار کردن، حمله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نور دیده
تصویر نور دیده
روشنایی چشم، قدرت بینایی
کنایه از فرزند عزیز
کنایه از شخص عزیز، نور بصر، نور چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوریده
تصویر شوریده
آشفته، منقلب، پریشان حال، در تصوف ویژگی کسی که نور حق در دلش جلوه گر گشته و از خود بی خود شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوردیده
تصویر نوردیده
پیموده، پیچیده شده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
نوعی ماهی خوراکی است که در خلیج فارس صید شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
درهم. آشفته. منقلب. دگرگون: چون رسول دررسید جواب بفرستاد که خراسان شوریده است و من به ضبطآن مشغول بودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). خواجه گفت هرچند احمد ینالتکین برافتاد هندوستان شوریده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 453). و امیر اسماعیل از آمدن بخارا پشیمان شده بود از آنکه با وی حشم بسیار نبود و بخارا شوریده بود و غوغا برخاسته بود. (تاریخ بخارا). چون خلف بازگشت مملکت خویش شوریده دید و راه وصول به مقر خویش بسته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 35).
- شوریده بودن راه، دزد و دغل داشتن آن. (یادداشت مؤلف). ناامن بودن آن:
تا دهک راه سخت شوریده است
جفت عقلی تو و عدیل هنر.
مسعودسعد.
- شوریده خان، خانه آشفته و نابسامان:
شکل خان عنکبوتان کرده اند آنگه بقصد
سرخ زنبوران در آن شوریده خان افشانده اند.
خاقانی.
، مخلوط. درهم.
- شوریده شدن، بهم خوردن. مخلوط شدن: پیش از آنکه طبیب درآب (یعنی قاروره و دلیل بیمار) نگاه کند شیشه را نهاده باید داشته تا نجنبد و ثفل او شوریده نشود و پراکنده نگردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، متلاطم. متموج. برهم خورده:
گاهی سفیدپوش چو آب است و همچو آب
شوریده و مسلسل و تازان ز هر عظام.
خاقانی.
، به مجاز، تیره و کدر و گل آلود:
ز بختی تیره چون شوریده آبی
به بختی نامور چون آفتابی.
(ویس و رامین).
، ژولیده (در صفت موی و زلف). غیرمرتب. اوشان. گوریده. ورگال. (یادداشت مؤلف) :
تا برنهاد زلفک شوریده را به خط
اندرفتاد گرد همه شهر شور و شر.
عماره.
زلف او شوریده دیدم حال من شوریده گشت.
امیر معزی (از آنندراج).
رجوع به شوریده زلف شود، زبون و کم زور. (ناظم الاطباء) : حاست ها شوریده و تباه نشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، غضبناک. (ناظم الاطباء)، سرکش. طاغی:
از آن پس دگر بار آواز داد
که ای ترک شوریدۀ بدنژاد.
فردوسی.
، دیوانه. منقلب. آشفته:
دیوانۀ شوریده بود باد
زنجیر همی آب را نهاد.
مسعودسعد.
با ده هزار مرد سنان دار و عنان دار خویشتن را در پیش فرزندان سپر کرده تا باد صبا شوریده بر یکی از بندگان نوزد. (چهارمقاله)، شیدا. مجذوب (در اصطلاح صوفیان). عاشق. (غیاث). آشفته. منقلب. آشفته حال. پریشان حال. ج، شوریدگان:
در طواف کعبه چون شوریدگان وجد و حال
عقل را پیرانه سر در ام صبیان دیده اند.
خاقانی.
یکی روز شوریده ای رادید که میگفت الهی در من نگر. (تذکرهالاولیاء عطار).
بسیار در این بادیه شوریده برفتیم
بسیار در این واقعه مردانه چخیدیم.
عطار.
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه.
مولوی.
بی تفکر پیش هر داننده هست
آنکه با شوریده شوراننده هست.
مولوی.
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم... شوریده ای که در آن سفر همراه ما بود نعره برآورد... (گلستان).
که میگفت شوریده ای دل فگار
الهی ببخش و به نالم مدار.
سعدی.
تنم می بلرزد چو یاد آورم
مناجات شوریده ای در حرم.
سعدی.
چنین گفت شوریده ای در عجم
به کسری که ای وارث ملک جم.
سعدی.
چو شوریدگان می پرستی کنند
به آواز دولاب مستی کنند.
سعدی.
مطربان گویی در آوازند و صوفی در سماع
شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی.
سعدی.
بوالعجب شوریده ام سهوم برحمت درگذار
سهمگین افتاده ام جرمم بطاعت درپذیر.
سعدی.
صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار
برای وصل گل آمد برون ز بیت حزن.
حافظ.
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم.
حافظ.
- خواب شوریده، خواب درهم. خواب آشفته. اضغاث احلام. (یادداشت مؤلف) : ضغث، خواب شوریده. (مهذب الاسماء) : و بخار بر سر دهد تا مردم بدان سبب خوابهای شوریده بینند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر تری غلبه باشد نشانهای تری پیداتر باشد و خوابهای شوریده و خیالهای بسیار بیفتد و حاستها کند باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- دل شوریده، دل شیدا:
اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از آن شوریده تر بی.
باباطاهر.
ز دلهای شوریده پیرامنش
گرفت آتش شمع در دامنش.
سعدی.
نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش.
حافظ.
- سر شوریده، سر شیدا. سر سودائی:
مرا گر شور تو در سر نبودی
سر شوریده بی افسر نبودی.
نظامی.
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور.
حافظ.
- طبع شوریده، طبع پریشان و آشفته:
مگر طبع شوریده بگشایدم
شب تیره ز اندیشه خواب آیدم.
فردوسی.
از غذای مختلف یا از طعام
طبع، شوریده همی بیند منام.
مولوی.
- کار شوریده، کار نابسامان و آشفته و درهم.
، شورمزه. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دی دَ / دِ)
پیچیده. ملفوف. لوله کرده، تاشده. تاکرده. ته کرده، طی شده. سپرده. پیموده. نعت مفعولی از نوردیدن است. رجوع به نوردیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاردیده
تصویر کاردیده
باتجربه، مجرب، کارآزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نور دیده
تصویر نور دیده
شید دیده: در رخشگری روشنی دیده فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تازه رسیده تازه واردنوآمده جدیدالورود، جمع نورسیدگان، درمدرسه نظامیه از انفاس ایشان که بعضی نورسیدگان عالم معنی بودند، تازه نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوردیدن
تصویر نوردیدن
پیچیدن طی کردن، تا کردن، پیمودن (راه) طی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورانیده
تصویر شورانیده
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کردن، آمیخته، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورانده
تصویر شورانده
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کردن، آمیخته، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوردیدن
تصویر آوردیدن
جنگ کردن با نبرد کردن با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوردیده
تصویر نوردیده
پیچیده طیکرده، تاکرده، پیموده (راه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوریده
تصویر شوریده
درهم، آشفته، منقلب، دگرگون، ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوریده
تصویر آشوریده
شورانیده در هم کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخ دیده
تصویر شوخ دیده
بی شرم گستاخ شوخ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرفیده
تصویر شکرفیده
بسر در آمده سمندری خورده (ستور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوریده
تصویر شوریده
((دَ یا دِ))
آشفته، عاشق، دیوانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوردیده
تصویر نوردیده
((نَ وَ دِ))
تا کرده، پیچیده، طی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشوریده
تصویر آشوریده
((دِ))
شورانیده، درهم کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوردیدن
تصویر آوردیدن
((وَ دَ))
جنگ کردن، نبرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوی دیده
تصویر شوی دیده
((دِ))
زن بیوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شورانیده
تصویر شورانیده
((دَ یا دِ))
متلاطم، بر انگیخته، دیوانه کرده، آمیخته، آلوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوخ دیده
تصویر شوخ دیده
((دَ یا دِ))
بی شرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوریده
تصویر شوریده
آشفته حال
فرهنگ واژه فارسی سره
آشفته، بی قرار، پریشان، پریشان حال، شیدا، شیفته، مجذوب، مجنون، مشوش، منقلب، واله، مضطرب، مغشوش، نامرتب، نامنظم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عزیز، فرزند، نورچشم
فرهنگ واژه مترادف متضاد