معنی نوردیده - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با نوردیده
نوردیده
- نوردیده
- پیچیده. ملفوف. لوله کرده، تاشده. تاکرده. ته کرده، طی شده. سپرده. پیموده. نعت مفعولی از نوردیدن است. رجوع به نوردیدن شود
لغت نامه دهخدا
نورسیده
- نورسیده
- تازه رسیده، تازه وارد، تازه، نو، کنایه از نوزاد
فرهنگ فارسی عمید
نور دیده
- نور دیده
- روشنایی چشم، قدرت بینایی
کنایه از فرزند عزیز
کنایه از شخص عزیز، نورِ بَصَر، نورِ چِشم
فرهنگ فارسی عمید
نورسیده
- نورسیده
- تازه رسیده تازه واردنوآمده جدیدالورود، جمع نورسیدگان، درمدرسه نظامیه از انفاس ایشان که بعضی نورسیدگان عالم معنی بودند، تازه نو
فرهنگ لغت هوشیار