معنی نور دیده - فرهنگ فارسی عمید
معنی نور دیده
- نور دیده
- روشنایی چشم، قدرت بینایی
کنایه از فرزند عزیز
کنایه از شخص عزیز، نور بصر، نور چشم
تصویر نور دیده
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با نور دیده
نور دیده
- نور دیده
- نور بصر. قوه بینائی. سوی چشم، کنایه از فرزند عزیز. قرهالعین. نور چشم. نورچشمی:
ای نور دیده پای که بر خاک می نهی
بگذار تا به دیده بروبیم راه را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
نوردیده
- نوردیده
- پیچیده. ملفوف. لوله کرده، تاشده. تاکرده. ته کرده، طی شده. سپرده. پیموده. نعت مفعولی از نوردیدن است. رجوع به نوردیدن شود
لغت نامه دهخدا