جدول جو
جدول جو

معنی شنء - جستجوی لغت در جدول جو

شنء
(تَ زُءْ)
شنآن. شناءه. رجوع به شناءه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شنو
تصویر شنو
شنیدن، پسوند متصل به واژه به معنای شنونده مثلاً پند شنو، نصیحت شنو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنه
تصویر شنه
آواز، بانگ، آواز قلم، بانگ نای
شیهۀ اسب
لعنت، نفرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنج
تصویر شنج
دماغۀ کوه، زمین سخت و ناهموار، شخ، در علم زیست شناسی سرین، کفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنف
تصویر شنف
گوشوار، گوشواره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنب
تصویر شنب
گنبد، قبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنا
تصویر شنا
رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، شنار، شناه، شناو، اشناب، آشناب، اشناه، آشناه، آشنا، اشنه، سباحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنل
تصویر شنل
پوشاک گشاد بی آستین که بر روی لباس به دوش می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنگ
تصویر شنگ
گیاهی بیابانی و خودرو با برگ های باریک خوراکی، اسفلنج، اسپلنج، ریش بز، لحیة التیس، مارنه، مکرنه، سنسفیل، دم اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنگ
تصویر شنگ
شنگل، شنگول، شوخ، ظریف، زیبا، خوشگل، عیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیء
تصویر شیء
چیز، آنچه موجود باشد، جسم
فرهنگ فارسی عمید
(شَءْ)
کلمه زجر است مقصور از شأشاء. (منتهی الارب). کلمه زجر است. (از تاج العروس). کلمه ای است که بدان گوسپند و خر را زجر کنند تا راه رود. (ازاقرب الموارد). و منه قولهم للبعیر: شاء لعنک اﷲ
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ شاه، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به شاه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَفْ فُ)
بریدن تنه خرمابن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خناء الجذع خنئاً
لغت نامه دهخدا
(ضِنْءْ / ضَنْءْ)
اصل و جایگاه. گویند: هو فی ضن ء صدق، کان. (منتهی الارب). معدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنم
تصویر شنم
آب سرد لایماهی
فرهنگ لغت هوشیار
دار زدن، فرو آویختن، بستن چیزی را به چیزی تاوان خونبها، ریسمان، پس مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنف
تصویر شنف
گوشواره
فرهنگ لغت هوشیار
دشنام دادن، رسوا کردن، خوار داشتن، دست کم گرفتن زشت دیدن، زشت پنداشتن زشت، ریش ریش از پارچه و جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنج
تصویر شنج
شتر نر، ترنجیدگی چروک خوردن چروکیده ترنجیده سرین کفل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنب
تصویر شنب
خوشابی در دندان ها، بروت روز خنک گنبد قبه
فرهنگ لغت هوشیار
دشمن داشتن، دوری جستن، خستویی، بیزاری، حرکت انسان یا جانور بر روی آب بوسیله، تحرک بازوان و پاها، سباحت
فرهنگ لغت هوشیار
یک قسم لباس سینه باز بی آستین که روی لباسها پوشند، پوشاک گشاد، بدون آستین که روی دوش اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنه
تصویر شنه
آواز، بانگ، شیهه اسب
فرهنگ لغت هوشیار
خوش حرکات شیرین رفتار ظریف: شاهد شوخ شنگ، خوشگل، عیار، دزد راهزن. یا شنگ و مشنگ. دزد و راهزن، شنگول شادمان، حیله گر محیل. گیاهی است از تیره مرکبان که علفی و دارای برگهای متناوب است. میوه اش فندقه و گلهایش به صورت کاپیتول در انتهای ساقه قرار دارند. شنگ دارای گونه های مختلف است که همه در آب و هواهای معتدل آسیا (از جمله ایران) و اروپا و افریقا می رویند. چون شنگ یکی از سبزیهای خوردنی می باشد و در اغذیه مصرف میشود در بعضی نقاط آن را می کارند سنسفیل سلسفیل اسپلنج اسفلنج. یا شنگ چمنی. گونه ای شنگ که دارای برگهای باریکتر از شنگ معمولی است. لحیه التیس ذنب الخیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنو
تصویر شنو
شنونده و دریابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنگ
تصویر شنگ
((شَ))
شوخ و شیرین رفتار، زیبا، ظریف، عیار، دزد، ابله، بی فرهنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنل
تصویر شنل
((ش نِ))
پوشاک گشاد و بدون آستین که روی دوش اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنب
تصویر شنب
((شَ یا شُ))
گنبد، قبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنا
تصویر شنا
((ش))
حرکت انسان یا جانور در زیر یا روی آب با کمک حرکات منظم و همآهنگ دست و پا که انواع مختلف دارد، شناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیء
تصویر شیء
((شَ یا ش))
آن چه که بتوان از آن اعلام و اخبار کرد، چیز، جمع اشیاء، مجهول (ریاضی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنه
تصویر شنه
آواز و صدای چیزی (مانند صریر قلم و آواز نفیر و نای و سورنای)، آواز جانوران (اهلی و وحشی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنه
تصویر شنه
((شَ نَ یا نِ))
لعنت، نفرین
فرهنگ فارسی معین
آلتی است که برزیگران برای باد دادن غله کوفته شده به کار برند تا غله از کاه جدا گردد، چارشاخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنج
تصویر شنج
((شَ))
سرین، کفل، دماغه کوه
فرهنگ فارسی معین