جدول جو
جدول جو

معنی شنه

شنه
آلتی است که برزیگران برای باد دادن غله کوفته شده به کار برند تا غله از کاه جدا گردد، چارشاخ
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با شنه

شنه

شنه
آواز و صدای چیزی (مانند صریر قلم و آواز نفیر و نای و سورنای)، آواز جانوران (اهلی و وحشی)
شنه
فرهنگ فارسی معین

شنه

شنه
شَن ّ. مشک کهنۀ دریده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

شنه

شنه
لقب وهب بن خالد جاهلی و ذوالشنه وهب بن خالد است که رهزنی میکرد و با خود شَنّه (مشک کهنۀ دریده) میداشت. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

شنه

شنه
دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرم شهر. سکنۀ آن 800 تن. آب از رودخانه. محصول آن خرما و سبزیجات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

شنه

شنه
جمیع آوازها را گویند عموماً همچو صریر قلم و آواز نفیر و نای و سورنای... (برهان). هر آواز بلندی را گویند عموماً چون صریر در خامه و کلک و صدای نفیر و سورنا... (جهانگیری) (از سروری). ممکن است معانی مذکور مجاز باشد لیکن صریر خامه را آواز بلند قرار دادن از جهانگیری عجیب است. (فرهنگ نظام) ، آواز سبع و بهائم و وحوش و طیور و مانند آن. (برهان) (از ناظم الاطباء). آواز جانوران اهلی و وحشی. (فرهنگ فارسی معین). بانگ شیر بود که از نشاط کند. (فرهنگ نظام).... آواز سباع و وحوش و طیور. (جهانگیری). بانگ شیر. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی) ، شیهۀ اسب. (برهان) (سروری) (دهار). شیهۀ اسب بود از نشاط. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی). صهیل. صهال. بانگ اسب بود که از نشاط کند. ریشه لفظ در سنسکریت ’سون’ است بمعنی شیهۀ اسب و مطلق آواز. (از فرهنگ نظام) :
میدانت خوابگاهت خون عدو شراب
تیغ اسپرغم و شنۀ اسپان سماع خوش.
دقیقی (از لغت اسدی چ پاول هورن).
هرآنگهی که به بیشه درون زند شنه
ز بیم شنۀ او شیر بفکند چنگال.
منجیک.
از سرانگشتان معشوقان نگر سبزی حنا
بر سر انگشت سبزی بر سر سبزی شنه.
منوچهری.
چنان با شنه حمله کرد ادهمش
که در حمله خون خوی شد از ادرمش (؟).
اسدی.
ز گریه و شنۀ کلک او بخندد عقل
ز خندۀ مه منجوق او بگرید جان.
مختاری.
دشمن و دوست را چه نحس و چه سعد
شنه و شانه اش چه کوه و چه رعد.
سنائی
لغت نامه دهخدا

شنه

شنه
مخفف شانه. آلتی است که برزیگران برای باد دادن غلۀ کوفته شده بکار برند تا غله از کاه جدا گردد. چارشاخ. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شانه شود
نفرین و لعنت. (برهان) (ناظم الاطباء). سنه. (فرهنگ فارسی معین). اما کلمه در این معنی صورتی یا تصحیفی از ’سنه’ است
لغت نامه دهخدا