جدول جو
جدول جو

معنی شخونیدن - جستجوی لغت در جدول جو

شخونیدن
(دَ / دِ کَ دَ)
خراشیدن. خراشیدن با ناخن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیوانیدن
تصویر شیوانیدن
شیبانیدن، لرزانیدن، فریفته ساختن، آشفته کردن، درهم کردن، مخلوط کردن آرد با آب، خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخولیده
تصویر شخولیده
نالیده، پژمرده، افسرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخولیدن
تصویر شخولیدن
فریاد زدن، بانگ کردن، برای مثال تو دعا را سخت گیر و می شخول / عاقبت برهاندت از دست غول (مولوی - ۳۶۳) ناله کردن
پژمرده شدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوخیدن
تصویر شکوخیدن
سکندری خوردن، لغزیدن، به سر در آمدن، ترسیدن، افتادن برای مثال چو از سرکشی کرد هر سو نگاه / شکوخید و افتاد بر خاک راه (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۶)،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوفیدن
تصویر شکوفیدن
شکافتن، شکافته شدن، گشوده شدن، وا شدن، شکست دادن لشکر، شکوفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخیلیدن
تصویر شخیلیدن
فریاد زدن، بانگ کردن، ناله کردن، سوت زدن، پژمرده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شجانیدن
تصویر شجانیدن
سرد کردن چیزهای گرم، به سرما دادن، سرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمانیدن
تصویر شمانیدن
آشفته کردن، پریشان ساختن، رمانیدن، ترسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخشانیدن
تصویر شخشانیدن
لغزانیدن، لیز دادن، سر دادن، خزاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوهیدن
تصویر شکوهیدن
اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخالیدن
تصویر شخالیدن
خراشیدن، خراش دادن، خلانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخاییدن
تصویر شخاییدن
خراشیدن، ریش کردن، برای مثال چو بشنید شاه آن پیام نهفت / ز کینه لب خود شخایید و گفت (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸)، خلانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیونیدن
تصویر پیونیدن
پیوند دادن، پیوند کردن، برای مثال درخت آسان توان از بن بریدن / ولکن باز نتوان پیونیدن (فخرالدین اسعد - لغتنامه - پیونیدن)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ /دِ شُ دَ)
شخلیدن. شخیلیدن. شپیلیدن. (سروری). بشخلیدن. بشخولیدن. سوت زدن. سوت کشیدن. صفیر زدن. (برهان). هشتک انداختن (در تداول مردم قزوین). صفیر زدن هنگام آب خوردن اسب. (ناظم الاطباء) :
می شخولیدند هر دم آن نفر
بهر اسبان که هلا زین آب خور.
مولوی.
آن شخولیدن به کره میرسید
سر همی برداشت وز خود میرمید.
مولوی.
گفت کره می شخولند این گروه
ز اتفاق بانگشان دارم شکوه.
مولوی.
مکو و مکاء، شخولیدن به دهن. (منتهی الارب) ، فریاد و بانگ و نعره کردن. (برهان). بانگ و فریاد کردن. نعره زدن. ناله و فغان و زاری نمودن. (ناظم الاطباء) :
تو دعا را سخت گیر و میشخول
عاقبت برهاندت از دست غول.
مولوی.
، به ناخن کندن. (برهان). شخودن، پژمرده شدن. (برهان). پژمریدن. (سروری) ، خطای جزئی بر کسی گرفتن و سرزنش نمودن، غریدن رعد و تندر، دریافتن و ادراک کردن غیرکامل و ناتمام. (ناظم الاطباء). سه معنی اخیر از ناظم الاطباء است و در منابع دیگر که در دسترس بود نیامده است
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
سبب خیره شدن. (ناظم الاطباء) ، شخاییدن. شخاوان. (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
خراشانیدن با ناخن، خراشیدن فرمودن، ریش کردن، خلانیدن و سبب خلیدن شدن. (ناظم الاطباء). اما در هر سه معنی ممکن است محرف شخائیدن باشد که مرادف شخودن است:
چو بشنیدشاه آن پیام نهفت
ز کینه لب خود شخانید و گفت.
لبیبی.
، جستن کنانیدن. (ناظم الاطباء). اما این معانی مختص به این فرهنگ است
لغت نامه دهخدا
فریاد کردن بانگ برآوردن نعره زدن، سوت زدن صفیر زدن، ناله کردن، غریدن رعد، پژمرده شدن افسردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشانیدن
تصویر شخشانیدن
سبب لغزش شدن لغزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشانیدن
تصویر خشانیدن
بدندان ریش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیوند کردن (درخت و جز آن) : درخت آسان توان از بن بریدن ولکن باز نتوان پیونیدن 0 (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخائیدن
تصویر شخائیدن
خراشیدن ریش کردن، خلانیدن فرو کردن (سوزن و نشتر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخاییدن
تصویر شخاییدن
خراشیدن ریش کردن، خلانیدن فرو کردن (سوزن و نشتر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخاریدن
تصویر شخاریدن
مجروح کردن، خراشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آمیختن برهم زدن (عموما)، آرد گندم و مانند آن را در آب و امثال وی آمیختن (خصوصا)، لرزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
به گوش رسانیدن مطلبی را به سمع کسی رساندن اسماع، وادار به شنیدن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوفیدن
تصویر شکوفیدن
وا شدن غنچه گل و مانند آن، خندان شدن تبسم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکولیدن
تصویر شکولیدن
پریشان ساختن و پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ترسیدن واهمه کردن، (شکوهید شکوهد خواهد شکوهید شکوهنده شکوهیده) اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن احتشام یافتن محترم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخولیدن
تصویر شخولیدن
فریاد زدن، بانگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجانیدن
تصویر شجانیدن
سرما دادن چیزی را، سرما خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
ببانگ و غریو وا داشتن، رماندن، آشفته کردن پریشان ساختن، بیهوش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخولیدن
تصویر شخولیدن
((شُ دَ))
بانگ کردن، با آهنگ خواندن، سوت زدن، ناله کردن، غریدن رعد، پژمرده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخولیدن
تصویر شخولیدن
خراشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوهیدن
تصویر شکوهیدن
احترام، بزرگ داشت
فرهنگ واژه فارسی سره