جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با شخولیدن

شخولیدن

شخولیدن
فریاد زدن، بانگ کردن، برای مِثال تو دعا را سخت گیر و می شخول / عاقبت برهانَدَت از دست غول (مولوی - ۳۶۳) ناله کردن
پژمرده شدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کِشیدَن، صَفیر زَدَن، شِپلیدَن، شَخلیدَن
شخولیدن
فرهنگ فارسی عمید

شخولیدن

شخولیدن
بانگ کردن، با آهنگ خواندن، سوت زدن، ناله کردن، غریدن رعد، پژمرده شدن
شخولیدن
فرهنگ فارسی معین

شخولیدن

شخولیدن
شخلیدن. شخیلیدن. شپیلیدن. (سروری). بشخلیدن. بشخولیدن. سوت زدن. سوت کشیدن. صفیر زدن. (برهان). هشتک انداختن (در تداول مردم قزوین). صفیر زدن هنگام آب خوردن اسب. (ناظم الاطباء) :
می شخولیدند هر دم آن نفر
بهر اسبان که هلا زین آب خور.
مولوی.
آن شخولیدن به کره میرسید
سر همی برداشت وز خود میرمید.
مولوی.
گفت کره می شخولند این گروه
ز اتفاق بانگشان دارم شکوه.
مولوی.
مَکو و مُکاء، شخولیدن به دهن. (منتهی الارب) ، فریاد و بانگ و نعره کردن. (برهان). بانگ و فریاد کردن. نعره زدن. ناله و فغان و زاری نمودن. (ناظم الاطباء) :
تو دعا را سخت گیر و میشخول
عاقبت برهاندت از دست غول.
مولوی.
، به ناخن کندن. (برهان). شخودن، پژمرده شدن. (برهان). پژمریدن. (سروری) ، خطای جزئی بر کسی گرفتن و سرزنش نمودن، غریدن رعد و تندر، دریافتن و ادراک کردن غیرکامل و ناتمام. (ناظم الاطباء). سه معنی اخیر از ناظم الاطباء است و در منابع دیگر که در دسترس بود نیامده است
لغت نامه دهخدا

شخیلیدن

شخیلیدن
فریاد کردن بانگ برآوردن نعره زدن، سوت زدن صفیر زدن، ناله کردن، غریدن رعد، پژمرده شدن افسردن
فرهنگ لغت هوشیار

شخیلیدن

شخیلیدن
فریاد زدن، بانگ کردن، ناله کردن، سوت زدن، پژمرده شدن
شخیلیدن
فرهنگ فارسی عمید